در محاقِ مدرنیته: مرثیهای برای معماری مدرنیستی لار
روزنآنلاین؛ حبیب طالبی و زهرا دری: بانک ملی لار، بنایی بود نو اما ریشهدار؛ ساختمانی با فرمهای پالوده، خطوط قاطع، و زبانی صریح از معماری مدرن. شکوه خاموش آن، در سادگیِ پرهیبتش، به آرت دکو و مدرنیسم آغازین پهلو میزد. سادگیای که نه از فقر فکری، که از اندیشه میآمد. این بنا، پژواکی بود از لحظهای کمیاب که در آن سنت و مدرنیته، بینزاع، به مصالحهای شریف رسیده بودند. اکنون با هر تختهسنگی که از نما جدا میشود، گویی بخشی از حافظهی زیستهی شهر نیز خاموش میگردد...

روزنآنلاین؛ حبیب طالبی و زهرا دری: مطایبهآمیز، بلکه تلخ است که کمتر از یک سال پس از تحسین و نگارش یادداشتی در وصف مؤلفههای زیباییشناسانهی بانک ملی لار، اکنون ناگزیر از نوشتن مرثیهای برای همان مؤلفهها باشیم. آنچه روزگاری نشانهای از بلوغ معماری مدرن در جنوب ایران بود، امروز در برابر دیدگان ما در حال فروپاشیست. و شگفت آنکه، درست در همین لحظه که این سطرها نوشته میشوند، مداخلات تخریبی به نمای پشتی بنا نیز رسیدهاند؛ نمایی که در کنار جدارهها، هویت سبکی و زمانمندی معماری آن دوران را در خود نگاه میداشت — هویتی که اکنون بهتدریج رنگ میبازد.
قصهی لار، قصهی گسست است؛ گسستی که از دل زلزلهای در چهارم اردیبهشت ۱۳۳۹ سر برآورد و نهتنها خانهها که حافظهی کالبدی شهر را نیز در هم شکست . در پی آن فاجعه، تصمیم گرفته شد شهری نو در فاصلهای نزدیک از شهر قدیم ساخته شود؛ شهری منظم، مقاوم، و براساس طرح هایی مشهور به "شیر و خورشید"، با هندسهای شطرنجی و منطقی. اما همین آغاز نو، شکافی آرام اما عمیق میان گذشته و آینده پدید آورد؛ شکافی که در فرم، در محلهبندی، در شیوهی زیست، و در حافظهی جمعی شهر رسوب کرد.
در بطن این نظم نوین، همان طور که در یادداشت های پیشین بدان اشاره شد، مجموعهای از بناهای مدرنیستی پدید آمدند؛ لکههایی که با همهی خاموشیشان، ظرفیت بدلشدن به تکیهگاههایی برای بازتعریف شهر را داشتند. اما آنچه امروز شاهد آنیم، نه پاسداشت، که حذف تدریجی همین نشانههاست.
شهر جدید لار، اگرچه در ابتدا نمادی از نظم و برنامهریزی بهنظر میرسید، با گذر زمان، بحرانهای فضایی آن نمود یافت. کیفیت پایین محلهبندی، تکرار فرسایندهی بلوکها، و گسست میان عناصر شهری، این گرید هندسی را به مانعی برای پیادهمحوری و تعاملات انسانی بدل کرده است و دسترسی به لکه های پیشنهادی هویت مند و لنگرگاه های اجتماعی را به شدت کاهش می دهد.
در چنین زمینهای، بانک ملی لار نهفقط یک بنا، که فرصتی بود برای اتصال گذشته به آینده؛ لنگرگاهی برای پیوند هویت مدرن با زیست امروز که قابلیت کاراکتر بخشی و صورت بندی هایی مبتنی بر پیاده محوری و فضاهای جمعی را دارد اما اکنون، در سایهی مداخلات مخدوشکننده، این فرصت نیز در حال زوال است.
بانک ملی لار، بنایی بود نو اما ریشهدار؛ ساختمانی با فرمهای پالوده، خطوط قاطع، و زبانی صریح از معماری مدرن. شکوه خاموش آن، در سادگیِ پرهیبتش، به آرت دکو و مدرنیسم آغازین پهلو میزد. سادگیای که نه از فقر فکری، که از اندیشه میآمد. این بنا، پژواکی بود از لحظهای کمیاب که در آن سنت و مدرنیته، بینزاع، به مصالحهای شریف رسیده بودند. اکنون با هر تختهسنگی که از نما جدا میشود، گویی بخشی از حافظهی زیستهی شهر نیز خاموش میگردد. و اگر این خاموشی ادامه یابد، چه خواهد ماند از شهری که میخواست نو شود بیآنکه از خود ببُرد؟
با تخریب سراسری نمای اصلی، اتمسفر زمانمند بنا بهکلی ستانده شده است؛ کالبدی که از زمان تهی شده و در هیأتی ناآشنا و بیریشه رخ نموده است. در این میان، این تصور شکل میگیرد که میتوان با بخشیدن سیمایی نو، حیاتی تازه بدان دمید؛ غافل از آنکه «نو» نیز، بیپیوند با زمینه و زمانمندی، تهی از معناست. این نوسازی، اگر گسسته از حافظهی بصری نسلها و بافت تاریخی انجام شود، نه احیا که جایگزینی چیزی مرده و بیهویت خواهد بود. تعویض سنگهای پیشین با نمونههای نو، صرفاً بهروزرسانی متریال را در پی دارد، بیآنکه بتواند کلیت اثر را در چشمانداز تاریخیاش نگاه دارد. آنچه از میان رفته، صرفاً مصالح نیست؛ بلکه صورتیست که ذهن جمعی از این بنا در حافظهی خود ثبت کرده بود. با فروپاشی زبان فرمی و بیانیهی بصری بنا، اثر، جایگاه خویش را در تاریخ معماری از کف داده است. در این فرایند، سیمای معماری معاصر آن فرو میریزد و خوانایی سبکیاش بهتمامی محو میشود؛ فقدانی که نه جبرانپذیر است و نه بازگشتپذیر.
این ویرانی، نه از سر عناد، بلکه از سر بیباوریست؛ بیباوری به اینکه بنایی چون بانک ملی لار، بخشی از میراث معماری قرن بیستم ایران است. ما مدرنیسم را یا نمیشناسیم، یا نمیخواهیم که آن را جدی بگیریم. در غیاب این شناخت، مداخلات، از حدود تعمیر فراتر میروند و به حذف تبدیل میشوند. در همین مسیر است که بافت یکپارچهی آثار مدرنیستی لار، از بیمارستان کوروش تا بانک سپه و پانسیونها، در معرض فرسایش قرار گرفته است (تصویر ۹).
اما اینها صرفاً سازههایی منفرد نیستند؛ بلکه لایههایی از حافظهی شهرند، یک پالیمسست شهری، نشانههایی از مواجههای فعال با مدرنیته در بستری بومی.
بانک ملی، فراتر از عملکردش، حامل شعوری معمارانه بود؛ تجسم نوعی آشتی میان فرم و زمینه، میان آرمان و اقلیم. در آن، هندسهی نظمیافته، با فروتنیِ فرم و مصالح، در کالبد شهر ریشه دوانده بود. آنچه اکنون تخریب شده، بخشی از روایت شهریست که زمانی، میان ویرانی و امید، راهی به آینده گشوده بود.
تخریب شتابزدهی این بنا، نهفقط فرم، که معنا را هدف گرفته است؛ معنایی که در سیر تاریخ زیستی و اجتماعی شهر، پس از زلزله، نقش بسته بود. این مداخلات، بدون طرح مطالعاتی یا ارزیابیهای فرهنگی، فضای یادمانی شهر را دچار نقصان میکند. و از آنجا که مستندنگاری دقیقی نیز انجام نشده، راهکارهای بقا و حفاظت از این میراث، بهتدریج مسدود میشوند.
اهمیت این بنا، تنها در فرم نیست؛ بلکه در نسبت آن با جریانی جهانیست. دههی ۴۰ شمسی، همزمان با دههی ۶۰ میلادی، دوران تحولات فکری در معماری بود. بانک ملی لار نیز بازتابی از همین جریان است—زبان معماریای که در جنوب ایران، به تجربهای بومی از مدرنیسم بدل شد. این تجربه، بستری است برای تحلیل سازوکارهای معماری پساسانحه و درک رفتارهای کالبدی سازندگان در بستر بحران. و همینجا، سازه و منطق اجرایی آن اهمیتی دوچندان مییابد، سقف خرپایی مقاوم در برابر نیروهای افقی، مقاطع نبشی و ناودانی به همراه پرکننده های ماسونری.
ما اما، در غیاب شناخت فنی و درک سازوکارهای معماری، تنها به حذف کالبد بسنده میکنیم و در توهم "بازسازی عینبهعین"، نشانهای را از حافظهی معماری میزداییم؛ بیآنکه طرحی برای مرمت یا فهمی از منطق سازهای در اختیار داشته باشیم. حتی اگر این مداخلات صرفاً به نمای بنا محدود بماند، حذف زیباییشناسی مصالح و برهمزدن نظم فرمی، چیزی جز از میان بردن روح معماری نیست. آنچه از دست میرود، نه صرفاً پوستهای فیزیکی، که تفکریست متجلی در خطوط، تناسبات و جهتگیری فضایی بنا.
ساختمان بانک ملی لار، با ترکیب دو حجم عمود بر هم و سازماندهی الشکل در بستری با هندسهی مربعی، تجسمی از نظم مدرن و خرد هندسی نیمقرن گذشته بود. جبههی اصلی آن، همراستا با خیابان، با نماسازی شاخصی از سنگ تراورتن تعریف میشد که بهدقت، ورودی را به دو بخش سرسرا و فضای اداری تقسیم میکرد. این جبهه، در تضاد با سیمای ساده و سیمانی نمای پشتی، بهسان صحنهای معماری گشوده میشد و در مفصلبندی اجزای خود، به بیانی صریح و منسجم از معماری مدرن دست مییافت.
پنجرههای عمودی، در ترکیبی موزون با خطوط افقی و در قابی از سنگ قرمز شاخص دههی ۴۰، نهفقط پاسخهایی عملکردی، که بیانی شاعرانه از عبور نور بودند—نوری که در گذر زمان، سایه و روشن را بر جدارهها جاری میساخت و زمان را بر پیکرهی فضا مجسم میکرد. سقف شیروانی، بیادعا و آرام، بر حجم نشسته بود و در امتداد نخلهای بلند محوطه، خط آسمانی بومی و آشنا را بازتاب میداد.
این بنا، در ترکیب فرمی، پالت مصالح، و نظم جزئیاتش، به زبان معمارانی چون وارطان هوانسیان و محسن فروغی پهلو میزند؛ معمارانی که مدرنیته را نه در تقلید، بلکه در پیوندی آگاهانه با اقلیم و فرهنگ ایران معنا کردند. از ازارهی مشکی و تراورتن سفید تا سنگ قرمز لبهدار پیرامون پنجرهها، همه عناصر در پیوندی ظریف با منطق مکان و زمان، به بیانی مدرنیستی دست یافته بودند که سادگی و تقارن خویشتندارانهاش، پاسخگوی نیاز به معنا در کالبد بود.تصویر 14 حتی در نمای پشتی، لبههای بتنی و سادگی سیمانی، استمرار همان زبان آرام اما ژرفاندیش بود؛ زبانی که از فهم بومی میجوشید و به آینده چشم داشت. اینک، با نادیدهگرفتن همان فهم، مداخلات نسنجیده نهتنها سیمای معماری معاصر بنا را مخدوش کرده، بلکه خوانایی سبکی آن را نیز از میان بردهاند. بانک ملی لار، در میانهی قرن بیستم، در شهری که با نگاهی پیشرو به استقبال مدرنیسم رفت، یکی از تجلیات نادر دورهای بود که در آن امید به آینده و احترام به گذشته همزمان ممکن بود؛ و تخریب آن، تنها زدودن سنگ و سیمان نیست، بلکه خاموشکردن صداییست که در سکوتِ معماری سخن میگفت.
بانک ملی لار، مرز روشنی میان درون و بیرون ندارد؛ آنچه دارد، پیوندیست سیال، انسانی، و بیادعا. این بنا، با فرم سادهاش، با مصالح سنجیدهاش، با پلهها و ورودی آرامش، تجربهایست که باید حس شود.(تصویر ۱۶)
اما همین شکوه خاموش، اکنون بیپناه مانده در برابر تصمیمهایی که نه بر پایهی فهم، که بر مبنای شتاب و مداخله استوارند. و اگر نپرسیم، اگر نایستیم، فردا، نهتنها این دیوارها، که چهرهی خودمان را نیز در آینهی تاریخ نخواهیم شناخت.
با آنهمه شواهد تاریخی، توصیفهای معمارانه و ارزشهای زیباییشناسانهی روشن، چگونه است که بهسادگی و در شتابی حیرتانگیز، تخریب سراسری نما با عنوان «نوسازی» یا «مرمت» توجیهپذیر میشود؟ نهفقط معیارهای مرمتی، که حتی عقل سلیم نیز در برابر چنین مداخلهای، دچار بهت و پرسش است.
آنچه در عمل رخ داده، نه ساماندهی، که حذف بخشی از چهرهی معماری معاصر است. اما ابهام در ثبت رسمی بنا، تناقضهای موجود در تعریف مرمت، بیتوجهی به مصالح اصیل، و نادیدهگرفتن جایگاه سبکی، همه دستبهدست هم دادهاند تا این یادگار، بیصدا از حافظهی جمعی پاک شود؛ و این، نه یک استثنا، که نشانهایست از روندی خطرناک در سرنوشت معماری مدرن ایران.
اگرچه بناها فرو میریزند، اما پرسشها همچنان در دل تاریخ میمانند: چرا لار، با آن جایگاه پرافتخار در تاریخ فرهنگی جنوب، نتوانست از یکی از معدود یادگارهای معمارانهاش در دوران مدرن پاسداری کند؟ چرا آنچه که میتوانست به نشانهای از هویت ملی بدل شود، به بهانهی فرسودگی یا بیکارکردی، از حافظهی کالبدی شهر محو شد؟ این فاجعه، تنها یک افسوس تاریخی نیست؛ بلکه هشداری است برای دیگر شهرهای ایران که در حال از دست دادن نشانههای هویت معاصر خود هستند. یادگارهایی چون بانک ملی لار، اگرچه خاموش و غمگین، اما زباندارند؛ با ما سخن میگویند از روزگاری که در آن، شهر به سوی آینده گام میزد. امروز، آنچه باقی مانده، تنها خلا یک ساختمان نیست، بلکه زخمی عمیق است بر پیکر حافظهی شهری؛ زخمی بهنام فراموشی.
در دنیای امروز، جایی که هر آجر و هر دیوارِ بهجامانده از گذشته، بهعنوان بخشی از سرمایهی فرهنگی به حساب میآید، تخریب چنین بنایی نمادی است از ناآگاهی ما نسبت به گنجینههایی که در اختیار داریم. کاش این تجربه، نه تنها پایانی تلخ، بلکه آغازی باشد برای بازنگری در رویکرد ما به معماری معاصر. باشد که زوال این نشانهها، شعلهای باشد برای پاسداری از آنچه که هنوز در سایهی فراموشی، بهجا مانده است.
گزارش تصویری بانک لار (عکسها متعلق به آرشیو شخصی نویسندگان است)