همنوازی شهر و خانه؛ دعوت به شهرگردی در بافت مسکونی
دورهمی زنانه برقرار بود؛ با چادرهای رنگی و دمپاییهای خانگی مقابل درب ورودی خانهی یکی از آنها؛ در خانه باز بود. یک زن در میان درگاه و دیگران روی قالیچهی کوچک مقابل درگاه. دو کوچه بالاتر، پیرمرد بر سکویی که کنار دیوار خانهش آماده کرده بود، نشسته بود. رفتوآمدهای کوچه را زیر نظر داشت...

هیاهو، بوقها و تسلط اتومبیلها، کشش مغازهها و کافهها، عبور مدام از کنار دیگران و...؛ در خیابان در حال قدم زدن هستیم و به سمت خانه در حرکت. به کوچه میرسیم و به آنِ ورود به کوچه، قدم به سوی خانهمان تند میکنیم؛ و از ورودی که میگذریم، راحتی و آرامش خانه غرقمان میکند. سکوت، یخچال و غذای خانگی، لباسهای راحتی، کاناپهی دنج رو به تلویزیون و... .
به این ترتیب، تجربهی حسیِ دو فضای شهری و خانه، با قاطعیت از یکدیگر جدا میشود. تجربهی یکی، نیازمند خارج شدن از دیگری است؛ با عبور از تنها جداکنندهی میانشان، یک دیوار و درگاه. اتصال کالبدی این دو فضا (شهری و خانه) شدید است؛ خانهها در آغوش شهر هستند. اما چرا علیرغم چنین نزدیکی کالبدی، به محض عبور از آن در و درگاه، تجربهی این دو با قاطعیت از یکدیگر منفک میشود؟
جملهای از والریا لوئیزلی در کتابِ «اگر به خودم برگردم» را نقل میکنم:
اگر در گذشته قدم زدن نشانهی آدم متفکر بوده، دیگر نمیشود این حرف را در مورد شهرنشینان امروزی زد؛ عابر شهری امروز، شهر را روی شانههایش حمل میکند و چنان غرق این گردباد است که...
ادامهی پاراگراف مهم نیست؛ مهم همان واژهی آخر است: «گردباد». به عقیده مارشال برمن، سن پرو، قهرمان کتاب هلوئیز نو (نوشتهی ژان ژاک روسو) وقتی از روستا به شهر مهاجرت میکند، از اعماق گردبادِ زندگی شهر و برای فرار از آن، برای معشوقهش نامهنگاری میکند[1]. حال یک اثر معماری را معرفی میکنم: کلیسای تنهایی[2] از گائتانو پسچه، معماری ایتالیایی. او پس از تجربهی شلوغی (یا همان «گردبادِ») نیویورک در دههی ۱۹۷۰، کلیسایی زیرزمینی ترسیم کرد که پناهگاهی در زیر آسمانخراشهای منهتن بود. پسچه برای فرار از فرهنگ شهری پرهیاهوی مدرن، کلیسا را مکانی آرام برای دروننگری و تفکر در زیرزمینی خالی زیر برجهای شهر پنهان کرد. و صدها مثال دیگر که نشان میدهد تجربهی شهرهای مدرن برای بسیاری، تجربهی شلوغی، هیاهو و گردباد است. تجربهی گم کردن خود، گم کردن راحتی و صمیمیت و تعلق.
اما علیرغم چنین تجربهای، «شهرگردی» و شکلگیری شخصیت فلانر یا پرسهزن مفهومی مدرن است. کسی که به ظاهر کاری نمیکند و بیهدف پرسه میزند ولی همواره در حال مشاهده و ثبت شهر و مردمانش است (سررشته، ۱۳۹۷: ۱۸). تا آنکه والتر بنیامین فلانور را شاهدِ تاثیرات مخرب مدرنیته و کاپیتالیسم توصیف کرد. مشاهدهگرِ اعلای شهر که از این پرسه و تماشا خشنود نیست و به مسیرها اعتراض دارد؛ و اینچنین بود که فلانورها به دنبال راهحلهایی بودند که به خشنودی از پرسه برسند و راحتی را در هیاهو و گردباد شهری پیدا کنند.
من در این جستار در شهر ساوه قدم میزنم تا نوعی از ارتباط با شهر را معرفی کنم؛ ارتباطی که در تلاش است تا «گردباد» را تجربه نکند، از آن خارج شود و به راحتی برسد. مسیرهای من نه خیابانها و میدانهای اصلی، بلکه کوچههای یک منطقهی مسکونی است. مسیری که جز خانهها و چند سوپرمارکت، نه پاساژی، نه کافه و رستورانی، نه بوتیک، نه دفاتر اداری و پزشکان و غیرهای در آن نمیبینم. آدمهایی هم که میبینم، یا به تازگی از خانههای خود خارج شده که سواره یا پیاده به خیابانها و میدانهای اصلی بروند یا در حال بازگشت به خانههایشان، که در همان حوالی است. در این کوچهها، گرچه اتومبیلها در حرکتاند، اما بر فضا مسلط نشدهاند و میتوان ادعا کرد که بیشتر پیادهرو هستند تا سوارهرو (تصویر ۱).
اغلب ما ارتباط خودمان با شهر را به بافتهای غیرمسکونی محدود کردهایم. منظورم از ارتباط، آن ارتباط شخصی است که آگاهانه به قصد «تجربهی شهر» از خانه خارج میشویم. هدفم از شهرگردی در کوچههای بافت مسکونی آن است که از گردباد خارج شوم و به «خودم» برگردم. «بازگشت به خود» برای من در اینجا، با تجربهای از راحتی و صمیمیت فراهم میشود که از جنس خانه و سکونت است؛ شاید شبیه آن چیزی که در خانه و اتاق خودم تجربه میکنم. البته هنوز در محل گردباد هستم، در شهر؛ اما به دنبال تجربیاتی هستم که حسی از سادگی و صمیمیتی از جنس خانه را به من منتقل کند و این چنین، به کنجهایی پناه میبرم که به جای گردباد، نسیمی خوش و ملایم است: نسیمی حاصل از همنوازی شهر و خانه.
تصویر 1 یک میدان کوچک که چند کوچه به آن میرسد. اینجا علیرغم میدانهای دل شهر، مملو از اتومبیل نیست. اینجا اتومبیل مسلط نیست.
آدمها
خانمی از اتومبیل خود در حالی پیاده میشود که قابلمهای غذا در دست دارد؛ حس دریافتی از قابلمه و احتمالا غذای خانگی که در آن است، متفاوت از دیدن آدمها در کافیشاپها و رستورانهای خیابانهای اصلی است. خانمی دیگر با ظاهری معمولی (به قصد رفتن به سوپرمارکت محله بیرون زده است و دلیلی نداشته که به آراستگی ظاهر خود اهمیت زیادی بدهد)، با شلوار تقریبا راحتی، در پلاستیک خریدش، ماست و سس مایونز و نوشابه و دوغ و... است و آدم گمان میکند که شاید قرار است مهمانیای در خانهاش ترتیب دهد. هر ادراکی از این زن، رنگوبویی از خانه دارد. پدری با لباسهای غیررسمی و خانگی با پسرک خردسالش در سهچرخه که احتمالا خانهشان در همان حوالی است و برای هواخوری پسرک به کوچه آمدهاند. دخترکان و پسرکان خردسال، دست در دست هم با لباسهای راحتی که به سمت بقالی محل شتابان و با خوشحالی در حرکتاند (تصویر ۲). حس خوش کودکی در خانهی کودکی را زنده میکند. خاطرهای مشترک از خانه را در ذهن هر کسی میتواند زنده کند، زمانی که از مادر پول میگرفت تا هم مادهی غذایی مورد نیاز برای ناهار ظهر را بخرد و هم خوراکی برای خودش. آدمهایی که در صف نانوایی ایستادهاند یا کسی که نانبهدست در حال بازگشت به خانه است، ارتباط این آدمها با «نان»، ذهن را مستقیما به سفرههای غذای خانهها پیوند میزند، ادراکی دیگر از جنس صمیمیت خانه.
آدمهای مثالهای بالا، هریک به نوعی نشانی از «خانه و خانگی» را با خود به همراه دارند. خیابانی از شهر خود را تصور کنید؛ هنگام قدم زدن در آن، بخشی از ادراکها و دریافتهای حسی ما از رفتارهای دیگران است؛ پژوهشگران شهرهای مدرن معتقدند که شهرهای امروزی، مردم را به یکدیگر نزدیک میکند، اما درجاتی از فاصلهی ذهنی یا اجتماعی را بین آنها قرار میدهد. شهر مدرن مردم را از نزدیک به هم یکدیگر میفشرد. بیآنکه این نزدیکی موجب القای حس صمیمیت میان آدمها شود. اما آدمهایی که در کوچهپسکوچههای بافت مسکونی حضور دارند، حس صمیمت بیشتری دارند، زیرا نشانی از خانه را با خود حمل میکنند، نشانی از خانه یا نشانی از خانواده. این نشانهها بی آنکه خود بخواهیم یا تلاشی کنیم، ذهن ما را به تجربهها و لحظات خانگی خودمان میدوزد؛ ناخودآگاه ما چیزی مشابه با راحتی خانه را به ما القا میکند و اینچنین آرامش خلق میشود.
تصویر 2 کودکان خردسال، دست در دست هم، تضادی آشکار با تسلط آپارتمان ۷طبقه
تجربهی گذشتهها
دورهمی زنانه برقرار بود؛ با چادرهای رنگی و دمپاییهای خانگی مقابل درب ورودی خانهی یکی از آنها؛ در خانه باز بود. یک زن در میان درگاه و دیگران روی قالیچهی کوچک مقابل درگاه. دو کوچه بالاتر، پیرمرد بر سکویی که کنار دیوار خانهش آماده کرده بود، نشسته بود. رفتوآمدهای کوچه را زیر نظر داشت.
ترجمهای آزاد از مقاله «کاوشی در تصورات شهری تهران» نوشته سمیه فلاحت
زن و تهرانی که مدرن میشد - یاسمن غلامی«ظهور و توسعهی حیات شهری مدرن در تهران اغلب به واسطهی مطالعهی تاریخ طراحی، جغرافیا و معماری به ما معرفی شده است. مطالعهای که شهر را در قالب تغییرات در معماری، مورفولوژی، الگوی خیابانها، تغییرات فضایی شهری مانند توسعهی خیابانها، ساختار اداری شهر و… مطالعه میکند.» 1 مقالهی «کاوشی در تصورات شهری تهران»، نوشتهی سمیه فلاحت، با جملات بالا آغاز میشود. جملاتی که نقدی است بر مطالعاتی که تاکنون در تلاش بودهاند ظهور مدرنیته در شهر و حیات شهری را خوانش کنند. نویسنده اما در این مقاله سعی دارد به شیوهای دیگر به سراغ کنکاش تاثیرات ظهور مدرنیتهی شهری در تهران اوایل قرن بیستم برود...
در کوچهای دیگر که اکثرا خانههای نوساز متعلق به احتمالا دههی حاضر داشت، خانهای سه طبقه و شمالی بود که قالیچهی شستهشده را بر جانپناه بام انداخته بود (تصویر ۳). کوچههای کوتاه و باریک با تیرهای برق چوبی که ارتفاعی پایینتر از کوچهی پهنتر مجاور دارند و با شیبی بینظم به آنها وارد میشدم (تصویر ۴). در حیاط خانهی ویلایی و قدیمی یک از این کوچهها، گلهای سرخ کاغذی از دیوار بالا آمده بود.
تصویر 3 قالیچه بر بام
تصویر 4 کوچهی باریک با چند خانهی قدیمی و کمی پایینتر از کوچهی مجاور و دیوارهایی که فرصتی برای دیوارنگارههاست.
تصویر 5 گلهای کاغذی و بوتهی پیچ امینالدوله آویخته بر دیوار
از دهههای پس از جنگ جهانی دوم، با شکلگیری معماری منطقهگرای مدرن و سپس جریانات پست مدرن در معماری، تاریخ و گذشته اهمیت پیدا کرد. آشفتگی و یکنواختی شهرها و بناهای مدرن، منجر شده بود تا معماران و شهرسازان دغدغهمند خلق فضاهایی شوند که حس مکان و تعلق را به انسانها بازگرداند و یکی از روشها، متوسل شدن به بازنمایی مستقیم یا غیرمستقیم گذشته و تاریخ فرهنگها بود و خلق «حس نوستالژی».
قدم زدن در بافتهای مسکونی ساوه با سادهترین نشانهها برای من خاطرههایی خانگی از گذشته را تداعی میکند. خاطرهی اتفاقاتی که به تدریج با حذف خانههای ویلایی و تسلط آپارتمان به عنوان تیپپولوژی غالب مسکن، کمرنگ شدند. اما در شهرها، هنوز کوچههایی هستند که آپارتمانها نتوانستهاند در آنها نفوذ کنند. دورهمی زنان، سکوهای نشستن مخصوص افراد مسن، آویختن قالیچهها بر بام، کوچههای باریک و نامنظم، امتداد گیاهان خانگی بدون نیاز به طراحی باکس گل یا نظم خاص، بر لبهی دیوارها (تصویر ۵) و... در سایهی نفوذ آپارتمانها که محل زندگی چندین خانواده بدون هیچ نسبت قومی و خانوادگی با یکدیگرند، در خیابانها و کوچههای اصلی شهرها دیده نمیشود ولی اغلب ما این تصاویر را در زندگی کودکی یا جوانی خود دیدهایم و دیدن مجدد آنها در پسکوچههای بافت مسکونی، همان «حس نوستالژی» را زنده میکند.
در کنار نشانههایی که ما را به گذشتههایی که خود تجربه کردهایم میدوزد، خرابههای خانههای تاریخی، مربوط به دهههای دورتر، ممکن است حسی از نوستالژی گذشته را در ما زنده کند که خودمان تجربهش نکردهایم. اما خاطرهی جمعی ما ایرانیان در مناطق کویری، در ناخودآگاه ما، سبب میشود تا این خرابهها نیز ما را به گذشتههایی دور تر از عمر خودمان متصل کند؛ به گذشتهها و کهنالگوهای جمعی (تصاویر ۶، ۷ و ۸).
تصویر 6 ایوانی ستوندار با سرستونهای کارشده در پس دیوار و بادگیر
تصویر 7 خانهای قدیمی که مرزهایش با کوچه فرو ریخته است و فضاهایی که زمانی، محل سکونت خصوصی خانواده یا خانوادههایی بوده، نمایان شده است. تخریب در تسلط بافتهای جدید که بدنهی سیمانی آپارتمانهای مجاور، نمادی از آن است.
تصویر 8 تنها دیوار مرزی سالممانده از خانهی تصویر 7 و در و پنجرههای کورشده.
طراحیهای منحصربهفرد
آپارتمانهای حداقل ۴ طبقه با بدنههایی که از پایین تا بالا یکنواخت است و فضاهای نیمهباز هر طبقه محدود به بالکنهای کوچک یا اگر خوششانس باشند، تراسهاست. آپارتمانهایی که مالکان آنها پس از دریافت دستور نقشه از شهرداری، طراحی ملک خود را به دفاتر طراحی نظام مهندسی میسپارند و تنها جایی که میتوانند نظرات خود را در روند طراحی بیان کنند و تا حدی این نظرات اعمال شود، شیوهی چینش فضاهای داخلیِ واحدهاست. نتیجهْ تیپولوژی غالب و یکنواختی از آپارتمانهاست که یا شمالی هستند یا جنونی. یک یا دو نمای پنجرهخور دارند که در تمام طبقات به صورت تیپ طراحی میشوند. طراحی نماها هم در دو دستهی «کلاسیک» یا «مدرن» قرار دارد. کلاسیکها در سیطرهی سنگها، ستونها و سرستونها و صراحیها. مدرنها هم در سیطرهی قاببندیها و حرکتهای افقی، عمودی یا الشکل با انواع سنگها و آجرها. چنین چیزی تصور غالب ما از فضاهای مسکونی کوچههای شهریست. همگنی و یکنواختی محض. در این تصاویر، خلاقیت جای خاصی ندارد. اما ادعا میکنم که اگر درون کوچههای مسکونی قدم بزنیم، طراحیهای متفاوت و خلاقانهای میبینیم که علیرغم آپارتمانهای فوق، تعریف فضا در آنها طور دیگری رقم خورده است. در خانههای دو یا سه طبقه که مربوط به شاید دههی ۷۰ یا ۸۰ خورشیدی باشند یا خانههای ویلایی یک یا دو طبقه که متراژهای بالا دارند و مالک و طراح راحتتر میتوانند فرمپردازی کنند و دست به آفرینش خلاقیتْ در تضاد با آپارتمانهای مذکور بزنند. در تظاهر بیرونی این خانهها، تفاوتها با آپارتمانهای غالبْ فرصت بروز پیدا میکنند. فرصتی برای ذهن که با چند قاب بصری از یکنواختی و یکشکلی شهرهای مدرن رها شود.
سخن پایانی
شارل بودلر در نقاش زندگی مدرن جملاتی اینچنینی دارد: «...دور بودن از خانه و درعینحال همهجا را خانهی خود حس کردن؛ دیدن جهان، بودن در مرکز جهان و درعینحال پنهان ماندن از چشم جهان» (بودلر، ۱۳۹۸). در پرسهزنیِ بافت مسکونی، از خانهام دور شده بودم اما صمیمیتهای خانگی من را احاطه کرده بود، با آدمها، با زنده شدن خاطرات با قابهای متفاوت خانهها. در مرکز جهان شهرم بودم اما از چشمان شلوغ و پرهیاهوی این جهانْ به دور. کوچههای این بافت را تماما خانهی خودم دانستم. خانهای وسیعتر از آنچه تاکنون خانه میخواندم. اگر واقعیت شهرهای مدرن، تسلط خیابانها و میدانها و اتومبیلها، تسلط کافهها و مغازهها و پاساژها، تسلط پارکها و مالهاست، ادعا میکنم که واقعیت آن چیزی است که ما با تجربهی خود به آن جان میدهیم. من با تجربهی خودم به خانگی بودن و سکونت در دل شهر جان دادم و سرود من، در همنوازی شهر و خانه بود.
در یک فیلم یا سریال، جریان بازیِ بازیگران را در بسترهایی مکانی میبینیم و نگاهمان ویژگی این بسترها را، گرهخورده با مسیر داستان درک میکند؛ بسترهایی که فضاهایی شهری، معماری یا طبیعتی بکر هستند. اما در رمان یا داستانی کوتاه که متنی نوشتاری است، این درک خودبهخود صورت نمیگیرد و برای رسیدن به آن نیازمند اشارههای نویسنده به این بسترهای فضایی هستیم. اشارههایی که یا در غالب توصیفاتی مستقل میآیند یا به تدریج و لابهلای جملاتی که اصل داستان را روایت میکنند، گنجانده میشوند. در این نوشتار سراغ رمانی رفتهام که نویسنده در آن روش دوم را برگزیده است ...
منابع
لوئیزلی، والریا (۱۳۹۷). اگر به خودم برگردم (ده جستار دربارهی پرسه در شهر). ترجمهی کیوان سررشته. تهران: اطراف.
برمن، مارشال (۱۳۷۹). تجربهی مدرنیته، هرآنچه سخت و استوار است دود میشود و به هوا میرود. ترجمهی مراد فرهادپور. تهران: طرح نو.
بودلر، شارل (۱۳۹۸). نقاش زندگی مدرن و مقالات دیگر. ترجمهی روبرت صافاریان. تهران: حرفه نویسنده.