نمیخواهم خیابان فرح به اسم من باشد!
سید حسین نصر، فیلسوف ایرانی و مدرس علوم اسلامی در دانشگاه جرج واشنگتن امریکا، آخرین رییس دفتر فرح پهلوی در سالهای پیش از انقلاب اسلامی، توضیح میدهد که چگونه نام نام خیابان فرح به سهروردی تغییر کرد.
طهران حوالی سال ۴۸ یا ۴۹ خورشیدی؛
دکتر سید حسین نصر: [....]حتی بامزه است این خیابان سهروردی که الان در تهران هست و خیابان میرداماد و ملاصدرا. دو تا بلوار بزرگ بالای تخت طاووس را که بعداً ساختند. [به نظر شما] چرا اسمهای اینها اینجوری است؟ وقتی این اسمگذاری شد، اصلاً مردم تهران اسم ملاصدرا را نمیدانستند. اسم میرداماد را هم اصلاً نمیدانستند و سهروردی را هم یک چیزی شنیده بودند.
من یک روز در دفترم در دانشکده ادبیات نشسته بودم. رئیس دانشکده ادبیات بودم. تلفن زنگ زد و گفتند شهبانو با شما کار دارد. گوشی را برداشتم و سلام و علیک کردم. شهبانو گفتند الان شهردار تهران اینجا پیش من نشسته و من به او گفتم نمیخواهم این خیابان فرح به اسم من باشد، فرح شمالی و فرح جنوبی. شما یکی از بزرگان ایران را معرفی کنید که اسم او را بگذاریم روی آن خیابان.
من گفتم تمام شعرای بزرگ ایران خیابان به اسم خودشان دارند. گویا هنوز هم تغییر ندادهاند: ناصر خسرو، حافظ، سعدی، فردوسی و خیام.
اینها خیابانهای معتبری بود و خیابان ابنسینا هم داشتیم. گفتم که بگذارید سهروردی. گفتند: "خیلی خوب، فکری است" و گوشی را گذاشتند. فردا تمام تابلوها را عوض کردند به خیابان سهروردی.
دهباشی: پس این اسم از آن موقع بود؟
نصر: بله، بله.
دهباشی: فکر کردم بعد از انقلاب عوض شده است.
نصر: نخیر. سال ۴۸ یا ۴۹ بود که عوض شد، هشت سال قبل از انقلاب. یک سال بعد، شهر تهران گسترش پیدا کرد و در عباس آباد شروع کردند به خانهسازی و دو تا بلوار بزرگ درست کردند که اشاره کردم: بلوار ملاصدرا و میرداماد. ایشان ( شهبان ) باز به من تلفن کرد و گفت: فلانی، دو تا خیابان خیلی مهم درست شده. آمدهاند پیش من برای اسمگذاری، شما بگویید چه اسمی بگذاریم؟ من دلم میخواست از بزرگان ایران باشد. تا آن وقت، واقعاً همه آنهایی که افراد عادی میشناختند، خیابان به اسمشان بود. افراد عادی در ایران شعرا را میشناسند، بقیه را نمیشناسند؛ علما و فلاسفه و ریاضیدانها. من فکر کردم و چون آن وقت هم داشتم روی فلسفه صفویه کار میکردم، گفتم: "قربان، یکیاش را بگذارید خیابان میرداماد، یکی دیگر را ملاصدرا." و همین کار را هم کردند.
بعد وقتی خدا میخواهد یک کسی به طریق غیرعادی معروف بشود، در خیابان ملاصدرا یک قصابی خیلی جدید و نویی درست کردند که تمام خانمهای معنون و شیک تهران میرفتند آنجا گوشت میخریدند. گوشتها همه بستهبندی شده بود. حالا گویا در ایران همهجا همینجوری هست، ولی خب آن وقت نبود؛ در قصابی لاشه آویزان بود و مگسها میآمدند و مینشستند روی آن. این یکی خیلی تمیز بود و گوشتها در یخچال بودند و یکدفعه در شمال شهر تهران، قصابی ملاصدرا معروف شد. اصلاً خانمهای آنچنانی نمیدانستند که ملاصدرا کیست، خود شوهرهایشان هم نمیدانستند، ولی اسم ملاصدرا را معروف کرد.
از آن بامزهتر اینکه وقتی عده زیادی ایرانی به آمریکا مهاجرت کردند و رفتند کالیفرنیا، لس آنجلس، خیلیها خاطره آن وقتها را داشتند و سعی کردند مثلاً یک کافه درست کنند مثل کافه نادری. یک دکان مثل فلان جا هم درست کردند در لس آنجلس به نام قصابی ملاصدرا [با خنده]، الان هم هست. تنها جایی در ایالت کالیفرنیا که اسم ملاصدرا به چه بزرگی بر سردر آن هست، این قصابی است. میبینید چه جور یک چیز به چیز دیگری، یک علتی به یک معلولی میرسد؟(نصر، ۱۳۹۴: ۱۳۷/۱۳۹)
منبع: نصر، سید حسین. ۱۳۹۴. حکمت و سیاست: حسین نصر. به کوشش حسین دهباشی. تهران: سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران.