شیراز در سووشون؛ شهری به گستره یک رمان - یاسمن غلامی
در یک فیلم یا سریال، جریان بازیِ بازیگران را در بسترهایی مکانی میبینیم و نگاهمان ویژگی این بسترها را، گرهخورده با مسیر داستان درک میکند؛ بسترهایی که فضاهایی شهری، معماری یا طبیعتی بکر هستند. اما در رمان یا داستانی کوتاه که متنی نوشتاری است، این درک خودبهخود صورت نمیگیرد و برای رسیدن به آن نیازمند اشارههای نویسنده به این بسترهای فضایی هستیم. اشارههایی که یا در غالب توصیفاتی مستقل میآیند یا به تدریج و لابهلای جملاتی که اصل داستان را روایت میکنند، گنجانده میشوند. در این نوشتار سراغ رمانی رفتهام که نویسنده در آن روش دوم را برگزیده است ...
در یک فیلم یا سریال، جریان بازیِ بازیگران را در بسترهایی مکانی میبینیم و نگاهمان ویژگی این بسترها را، گرهخورده با مسیر داستان درک میکند؛ بسترهایی که فضاهایی شهری، معماری یا طبیعتی بکر هستند. اما در رمان یا داستانی کوتاه که متنی نوشتاری است، این درک خودبهخود صورت نمیگیرد و برای رسیدن به آن نیازمند اشارههای نویسنده به این بسترهای فضایی هستیم. اشارههایی که یا در غالب توصیفاتی مستقل میآیند یا به تدریج و لابهلای جملاتی که اصل داستان را روایت میکنند، گنجانده میشوند. در این نوشتار سراغ رمانی رفتهام که نویسنده در آن روش دوم را برگزیده است: سووشون؛ نخستین داستان بلند سیمین دانشور که دارای دو بستر فضایی مشخص است: یکی فضاهای معماری و دیگری شهر؛ شهری که به مثابه پسزمینهای در سرتاسر رمان گسترده شده است و فضاهای معماری که تکبناهایی نشسته در این شهرِ پسزمینه هستند و سکانسهای اصلی داستان در آنها رخ میدهد. شهرِ شخصیتیافته در این رمان موضوع این نوشتار است؛ اینکه خواننده از چه دریچههایی با شهر روبهرو میشود و از این دریچهها پی به کدام جنبهها یا ویژگیهای یک شهر میبرد؛ شهری که در این رمان تشخص یافته، شیرازِ اشغال شده توسط متفقین در دهۀ ۲۰ است. سووشون حاصل مشاهدات سیمین دانشور از شرایط شیراز در این بازۀ زمانی است؛ هنگامی که در سال ۱۳۲۱ به زادگاهش، شیراز بازگشت.
در پردامنهترین دیدمان به رمان سووشون یک شهر را میبینیم؛ بستر اصلی این رمان یک شهر خاص (شیراز) است و نه صرفاً یک شهر. اصطلاحات عامیانۀ شیرازی که در سرتاسر رمان به کار رفتهاند یا گریز نویسنده به مکانهایی که مشخصۀ شیرازند، این موضوع را از ابتدا تا انتهای داستان یادآوری میکند. در این رمان خواننده به روشهای زیر با این شهر مواجه میشود:
تصویر شمارۀ ۱؛ ارگ کریمخان، پهلوی اول
۱- سووشون در ورای روایت زندگی زری و یوسف، تأثیر حضور متفقین بر شهر را ترسیم میکند. شهرهایی که دورهای در اختیار قوای خودی یا بیگانه در جریان یک جنگ بودهاند، دامنۀ وسیعی از تغییرات را شامل میشوند. مثلاً همین تهران؛ بوستان هنرمندانی که تبدیل به انبار تسلیحات متفقین شده بود، تا مدتهای طولانی پس از جنگ در نقشهها، انبارهای فیشرآباد نام داشت یا ایستگاه راهآهنش که متفقین آن را به اشغال خود درآورده بودند و پس از خودکشی هیتلر جشنی در آن برگزار شد. حضورپیداکردن شیراز در پس ماجراهای این رمان، بازهای از تغییرات و تأثیرپذیریهای یک شهر اشغالشده را بیان میکند: تبدیل شدن باغهایش به مقرهای فرماندهی، احداث کاربریهایی نظیر بیمارستان که از آن پس بهترینهای شهر میشوند و محل عبورومرور بزرگانی از شهر که جایگاهی در میان متفقین برای خود باز کردهاند، ظهور واژگان انگلیسی در مراودات مردم در دل شهر و ظهور پرچم انگلیس به عنوان نماد جدید شهر در نمای کوچه و خیابانها و سردر خانهها:
«عوضش درشکهچی ها و ج.. ها و دلالها چند تا کلمه انگلیسی یاد گرفتهاند.»[۱]
«در دعوای میان کلانتر و مسعود خان دندانطلا، بیشتر خلق خدا، بیرق انگلیسی سر در خانههایشان زدند. تا کسی جرئت نکند خانههایشان را غارت کند.»[۲]
تصویر شمارۀ ۲؛ ارگ کریمخان، ۱۳۰۶ شمسی
«ما خانها بهترین باغ شهر را داشتهایم که الان مقر سرفرماندهی قشون خارجی است.»[۳]
«شهر جوری است که بهترین مدرسه، مدرسۀ انگلیسیها باشد و بهترین مریضخانه، مریضخانۀ مرسلین.»[۴]
«به مریضخانۀ مرسلین تلفن کردم. جا نداشتند.» خان کاکا با لحن پرغروری گفت: «برای من جا دارند.»[۵]
مناطقی از شهر که محل قرارگیری چنین مدرسه یا بیمارستانی است، احتمالاً محل رفتوآمد انگلیسیها و هلندیهای ساکن در شهر میشود؛ یا محل عبور هیئتی از انگلیسیها به قصد بازدید:
«… آن روز عصر یک عده انگلیسی که تازه از لندن وارد شده بودند، برای دیدار مدرسه، به مدرسه میآمدند. …خانم مدیر دخترها را به خانه فرستاد و گفت میخواهم همهتان بعد از ظهر، شسته و رفته و پاک و پاکیزه به مدرسه برگردید.»[۶]
تصویر شمارۀ ۳؛ باغ تخت، سال ۱۲۷۰ شمسی
این مناطق از شهر به واسطۀ رفتوآمد “فرنگیها” زین پس ممکن است معنای متفاوتی در ذهن بومیان شهر پیدا کنند؛ چنانکه از سوی کسانی که حضور بیگانگان را پیشرفتی برای شهرشان یا وسیلهای برای پیشرفت خودشان میدانند، ستایش شوند و از سوی کسانی که زندگی و پایهایترین نیازها و عقایدشان را در سیطرۀ بیگانگان میدانند، مذمت شوند؛ حتی ممکن است این تأثیر از محدودۀ ذهنیت هم فراتر رود و عملاً چنین مناطقی تبدیل به بالاشهر شوند. جملهای دیگر از متن بهطور مشخص بیانگر تاثیر حضور متفقین بر محلات و مناطق شهری است. محلهای که احتمالاً تا پیش از این رونقش آشکار نبود، از این به بعد، از پررونقترین محلهها میشود؛ علیرغم اینکه شهر در مجموع از رونق افتاده و چون گورستانی در ذهن ساکنینش است:
«گفتم که شهر را کردهاید عین گورستان، پرجنبوجوشترین محلهاش محلۀ مردستان است… همان محلهای که ساکنانش بیشتر زنهای فلکزدهای هستند که با سرخاب و سفیدابی که به صورتشان میمالند معاش میکنند و شما سربازهای هندی را میفرستید به سراغشان.»[۷]
۲- صورت بعدیِ حضور شهر در این رمان، نامبردن از مکانهای مختص به شیراز در ارتباط با وقایع داستان است؛ مکانهایی که گاهاً جایگاه خاصی در ذهن ساکنین شهر دارند: نظیر محلهای که با سایههای همیشگیاش حتی در روزهای تابستان گره خورده یا مکانها و فضاهایی که محل انجام مراسمهای خاصند؛ نظیر میدانی که غالباً محل اعدام است یا آرامگاهی که محل مراسم گروه خاصی است. اشاره به این مکانها در شهر نقشی اساسی در روایت اصل داستان ندارد، اما میخواهد این نکته را در سرتاسر داستان به خواننده یادآوری کند که خانوادۀ زری و یوسف در شیرازِ قرقشده توسط متفقین زندگی میکنند و یک شهر بستر تمام وقایع داستان است.
تصویر شمارۀ ۴؛ دروازۀ قرآن، سال ۱۳۰۶ شمسی
ضمن اینکه در برخی موارد، تصویری از جایگاه یک شهر در ذهن و ذهنیت ساکنینش ارائه میدهد. در واقع حضور فضاها و مکانهایی از شهر در لابهلای یک داستان تصویری است از جایگاه شهر در روزمرگیهای ساکنینش:
«کجا باید بروم؟» «ارگ کریمخانی-دوستاقخانه*.»[۸] (تصویر شمارۀ ۱ و ۲)
«… و با خسرو، سوار بر سحر، رو به باغهای مسجد وردی به گردش رفتند.»[۹]
جایگاهی که حتی در کابوسهای شبانه هم نمود دارد:
زری به وضوح در خواب یا بیداری میدید که: «… حالا وسط باغ تخت دارند یک دار برپا میکنند. … همچین میخندد که صدایش در تمام باغ تخت میپیچد.»[۱۰] (تصویر شمارۀ ۳)
«دلش شور بچهها را میزد که نکند از مادیان پرت شده باشند. نکند در این روز پرآفتاب گرمازده شوند. هرچند میدانست کوچهباغهای مسجد وردی پر از سایه است.»[۱۱]
«… سهراب را هم میگیرند. در میدان مشق چوبۀ داری برپا میکنند و همه میروند تماشا.»[۱۲]
«زری میدانست که دکتر عبدالله خان از گروه حافظیون است و آن گروه هر شب جمعه، بر سر مزار حافظ احیا میگیرند و شعر میخوانند. شراب هم میخورند. روی قبر حافظ هم میریزند. ساز و طنبور هم دارند.»[۱۳]
«در همدان مردم دکانها را بستند و نگذاشتند یک دانه گندم از دروازۀ شهر خارج بشود، اینجا دروازه قرآن را خراب کردند.»[۱۴] (تصویر شمارۀ ۴)
«عمهخانم بستۀ قیطان سفیدش را که مدتها در ضریح شاه چراغ گذارده بود، آورد، باز کرد و دو وجب برید.»[۱۵] (تصویر شمارۀ ۵)
شهر جایگاهش را در مکالمۀ میان ساکنینش باز میکند و بستر وقوع حوادث رخ داده در روایتهای آنان میشود. حوادثی که درستی یا نادرستیشان ممکن است هرگز ثابت نشود. شیراز علاوه بر حقیقتی که در دوران اِشغال برای شهریان به نمایش میگذارد، بناها و مکانهایش با یککلاغچهلکلاغها آمیخته میشود و لایهای نیز در پس حقیقت و مادیت خود پیدا میکنند؛ لایهای که تا پیش از این نداشته و برخاسته از ذهنیت ساکنان شهر و گرهخورده با شرایط جدید شهر است:
«او بچهاش مرض گرفته. همین مرضی که میگویند قشون خارجی، نطفهاش را تو آبانبار وکیل ریخته.»[۱۶]
در این یادآوری علاوه بر مکانها و فضاهای خاص شیراز، گاهی به مکانهایی که نامشان ساختۀ خود مردم و تأثیر گرفته از نفوذ متقفین بوده نیز اشاره شده که خواننده در پاورقی متوجه میشود منظور چه مکانی در شهر است:
«آنقدر پا پی شوهر نازنینم شدند و خون به دلش کردند تا تحملش تمام شد و با اسب خودش را به دخترهای قنسول زد.»[۱۷]
دخترهای قنسول ستونهای سنگی جلو کنسولخانۀ انگلیس بوده که اهل شهر به تعریض نام دختران قنسول را برشان گذاشته بودند (تصویر شمارۀ ۶).
علاوه بر مکانهای عمومی نظیر قنسولخانه و ارگ کریمخانی و آبانبار وکیل، نام محلات مختلف شهر به صورت درآمیخته با وقایع و خاطرات شخصی شخصیتها بیان میشود:
«چقدر تفنگچیهای کلانتر را نصیحت و دلالت کرد تا از غارت محلۀ جهودها* منصرفشان کند.»[۱۸]
«چادرم را انداختم سرم و دویدم مطب دکتر عبدالله خان. مطبش گود عربان بود… حالا خانۀ ما کجاست؟ درست روبهروی چال زنبور»[۱۹]
«دارند محلۀ یهودیها را غارت میکنند. مردم به شتاب به پشتبامها میروند و یکی یک بیرق انگلیس بالای سردر خانهها میزنند که بگویند ما در پناه دولت فخیمۀ انگلیس هستیم.»[۲۰]
۳- برخی شهرها مشخصههای حسی خودشان را دارد؛ شیراز گره خورده با اردیبهشت و انواع گلهاست. نویسنده در این رمان به سراغ نمایش این مشخصۀ شهر هم رفته است و به کرات با بردن نام انواع گل و گیاهانْ بستر شهری پس داستانش را به خواننده یادآوری میکند:
«گلبرگهای بهارنارنج، زیر درختها، انگار ستارههای سوخته، خشک خشک شده بودند و قهوهای میزدند.»[۲۱]
«زری با کیف پول و دو تا مشربۀ بزرگ از در باغ بیرون آمد. در باغ عرقگیرهای همسایه باز بود. تو رفت. تقریبا داد زد: «هیچکس نیست؟». میدانست که خزانههای عرقگیری دز زیرزمینهاست. هر دو مشربه را پر خواهد کرد و پولش را برایشان جایی که ببینند خواهد گذاشت.»[۲۲]
«به نارنجستان پناه برد. زیر درختهای نارنج قدم میزد و احساس میکرد که حوصلۀ هیچکاری را که فکر کردن لازم داشته باشد ندارد.»[۲۳]
و عرقگیری که هر ساله در موعد مقرری برقرار بوده و عطر خوشی را در کوچهها و خیابانهای شهر میگسترانیده نیز دستخوش شرایط شهر شده است؛ دامنۀ نفوذ متفقین حتی میتواند ویژگیهای حسی یک شهر را نیز تحت تاثیر قرار دهد:
«خانم چرا خودتان زحمت کشیدید؟ بفرمایید سر خزانهها. هرچه میل دارید بردارید. منتظر آخرین چین گل نسترن بودیم که نیامد. گلها ضایع میشوند. میگویند شهر را قرق کردهاند. دختر حاکم را اسب برداشته، نمیگذارند هیچ باری به مقصد برسد. میدانم که گلها پلاسیده میشوند. شهر شده کافرستان.»[۲۴]
۴- بافت شهری شیرازِ دهههای ۲۰ و ۳۰ را در این رمان میتوان حس کرد. بافتی که خیابانهای درشکهرو و کوچههایی دارد که پوشیده از قلوهسنگ هستند، درشکه از آنها عبور نمیکند و باید پیاده طی شوند:
«خیابانها را با درشکه رفتند و کوچهپسکوچهها را پیاده. … او به احتیاط بچهها را روی قلوهسنگها … هدایت میکرد. از کوچۀ باریک قهر و آشتی گذشتند.»[۲۵]
اشاره به بافت شهر و وضعیت معابرش که درشکه بر روی آنها نمیتواند سریع حرکت کند و ابعاد خیابانها که همزمان ماشین و درشکه نمیتوانند از کنار هم عبور کنند، گاهی از یک اشارۀ صرف فراتر میرود و وسیلهای میشود تا احساسات و تشویش درونی شخصیت اصلی رمان را به طور ملموستر بیان کند:
«زری شتاب داشت. بایستی هرچه زودتر خود را به خانه برساند و حالا سرش از دردی که میکرد نزدیک بود بترکد و دلش در تنگی دست کمی از دل خانم مسیحادم نداشت. درشکه چقدر آهسته میرفت و تلقتلق میکرد و به ماشینها که میرسید اسبها رم میکردند و درشکهچی مجبور میشد کنار بکشد، آنطور که زری احساس میکرد هرگز به خانه نخواهد رسید. اما رسید.»[۲۶]
اشاره به تقابل کوچهپسکوچههای قدیمی و خیابانهایی که در شهرسازی نوین پهلوی در شهر ایجاد شدند تا تأثیر این تقابل را بر زندگی و ذهنیت ساکنین در شیراز دهۀ ۲۰ بیان کند:
«هرچه گفتم پسرم، حیاط به این بزرگی را سر و صورتی بده و همین جا بنشین زندگی کن، گوش نکرد. یعنی به خرج زنش نرفت. زنکه گفت من تو کوچه پس کوچههای شهر دلم میگیرد. الالله میخواهم خانهام سر دو نبش خیابان باشد.»[۲۷]
۵- علاوه بر اشاراتی نظیر موارد فوق که در متن داستان آمدهاند، دو ماجرایی که رمان با آن شروع و با دیگری به اتمام میرسد نیز با شهر گره میخورد و به گمان من قاطعترین حضور شهر در این رمان است. خواننده با تصویری از شرایط اجتماعیِ شهرْ رمان را آغاز میکند و با درگیریِ شهریِ مردم و سربازها رمان را به پایان میرساند. شروع رمان با شرح عروسی دختر حاکم شهر است. مراسمی که مشاهدات زری از آن، مرور شرایط شهرش را در ذهنش به همراه دارد. او با دیدن نان سنگک تقدیمی نانواها به این میاندیشد:
«در شهر نان خریدن از نانوایی کار رستم دستان است و با همین یک نان میشود یک خانواده را یک شب سیر کرد.»[۲۸]
ماجرای پایانی رمان اما به نوع دیگری با شهر گره خورده است؛ گرهخوردنی که رنگ و بویی از کالبد برده و تنها به شرایط اجتماعی بسنده نکرده است؛ پایان داستان، مرگ یوسف است که به ناحق و به علت مخالفتهایش با منافع متفقین در شهر کشته میشود. تشییع جنازۀ او تبدیل به نزاعی خیابانی میان مردم و سربازها میشود. چرا که جمعیت میخواهد جنازه را در شاهچراغ -مرکز شهر- دفن کند و برای این کار لازم بود از شاهراه اصلی شهر عبور کند؛ از میان تماشاچیانی که محل ایستادنشان علاوه بر پیادهروها، بام مغازههاست. شهر مرکزی دارد به نام شاهچراغ که قابلیت این را داراست که با تجمع مردم، صحنۀ تظاهرات و مخالفت شود. شاهچراغ از نظر نیروهای نظامیِ خودی و بیگانۀ شهر در شیرازِ اوایل دهۀ ۲۰، صرفاً اصلیترین کاربریِ مذهبی شهر نیست، بلکه خودش و مسیرهای منتهی به آن مرکزی است که باید همیشه تحت کنترل باشد تا شهر احیاناً به دست مردم نیفتد:
«در خیابان اصلی پاسبانها بهطور پراکنده ایستاده بودند. … دسته که خواست به شاهراه بپیچد، پاسبانها دویدند و در شاهراه صف بستند و جلو جماعت را سد کردند، اما علامت دیگر به خیابان اصلی پیچیده بود و پر جلوی آن، به جماعت گسترده بر پشتبام مغازهها و پیادهروها سلام میداد.»[۲۹]
«جنازه را میبریم شاهچراغ، طواف میدهیم، آنجا کمی سینه میزنیم، زنجیر میزنیم … » سروان از جا دررفت: «شاهچراغ؟ مخ شهر؟ کی همچین اجازهای به شما داده؟ زبان خوش سرتان نمیشود؟ »[۳۰]
«با باتون و تفنگ از چپ و راست میزدند. جمعیت راه به شاهراه جست. در شاهراه راه بند آمد. ماشینها از دو طرف پشت سر هم ایستادند. اسب چندتا درشکه رم کرد. صدای دشنام درشکهچیها و بوق ماشینها با صدای زنجیرها، زنجیرزنها که به کار انداخته بودندشان و هیاهوی جمعیت در هم آمیخت.»[۳۱]
۶- جملۀ پایانی رمان نیز از واژۀ شهر استفاده کرده است. گرچه حضور شهر در این جمله بیشتر کاربردی نمادین دارد و مصداق حضور یک شهر خاص در داستان نیست، اما ضمیری که به کلمۀ شهر متصل شده است، به نوعی همان شیرازی که شهر زری است را در ذهن تداعی میکند و شیراز در جملۀ پایانی رمان هرچند متفاوتتر از موارد بالا حضور دارد:
«گریه نکن خواهرم (زری). در خانهات درختی خواهد رویید و درختهایی در شهرت و بسیار درخت در سرزمینت و باد پیغام هر درختی را به درخت دیگر خواهد رسانید و درختها از باد خواهند پرسید: در راه که میآمدی سحر را ندیدی؟»[۳۲]
به این ترتیب از آغاز داستان سووشون به یک شهر برمیخوریم؛ برخوردی که بازگوکنندۀ وضعیت معاش در شهر بود؛ در طول داستان برخورد با شهر به دو صورت مختلف ادامه پیدا کرد: صورت نخست بهره بردن از خصیصههای ویژۀ این شهر بود، واژههایی از گویش، خصیصههای حسی شهر یا نام بردن از مکانها و محلههایش؛ صورت دوم اما نمایش شرایط حاکم بر شهر بود؛ شرایطی که یا واقعیتهای عینی بودند- نظیر تأثیرات ناشی از حضور متفقین از برجستهشدن بناهایی نظیر یک بیمارستان یا مدرسه در شهر تا حضور نمادهای جدید در نماهای شهری- یا واقعیتهایی ذهنی که ساکنین شهر خالقش بودند؛ از نام خاصی که بر ستونهای یک بنای شهری میدادند، تا باورشان به روایتهایی در مورد نقاطی از شهر که درست یا غلط بودنشان قابل تشخیص نبود. پایان داستان نیز با شهری که از آغاز و در مسیرش حضور داشت، گره خورده بود؛ پایانی که بازگوکنندۀ اهمیت نقطهای از شهر و مسیرهای منتهی به آن به عنوان “مخ شهر” بود، تا جملۀ پایانی رمان که واژۀ شهر به صورت نمادین در آن به کار رفته بود.
منبع: کوبه؛ عرصهای آزاد برای اندیشیدن درباره معماری ایران ( لینک )
* ارگی که اکنون مکان دیدنی و توریستی شهر است، در دوران پهلوی به عنوان زندان استفاده میشده است.
* محلۀ کلیمیها
[۱] دانشور، سیمین (۱۳۹۵). سووشون. تهران: خوارزمی؛ ص ۱۸
[۲] همان، ۷۵
[۳] همان، ۵۳
[۴] ص ۱۲۸؛ ساخت بیمارستان مرسلین در سال 1303 پس از واگذاری زمینی از سوی شاهزاده عبدالحسین میرزا فرمانفرما به دکتر کار، از پزشکان مبلغ آغاز شد. دکتر کار از سوی انجمن تبلیغی کلیسا (C.M.S) وارد شیراز شده بود؛ از اولین انجمنهای تبلیغی پروتستان که در انگلستان ایجاد شده بود و مبلغانی را برای ترویج مسیحیت به کشورهای تحت نفوذ میفرستاد. زمینی که برای ساخت این بیمارستان در نظر گرفته شده بود، در امتداد و خارج از دروازۀ باغشاه قرار داشت.
[۵] همان، ۱۵۱
[۶] همان
[۷] همان، ۱۸
[۸] همان، ۳۱
[۹] همان، ۱۹۱
[۱۰] همان، ۲۵۵ و ۲۵۷
[۱۱] همان، ۱۹۲
[۱۲] همان، ۲۴۵
[۱۳] همان، ۲۸۷
[۱۴] همان، ۲۵۱
[۱۵] همان، ۱۴۹
[۱۶] همان، ۳۱
[۱۷] همان، ۶۵
[۱۸] همان، ۷۵
[۱۹] همان
[۲۰] همان، ۲۵۷
[۲۱] همان، ۵۶
[۲۲] همان، ۱۳۹
[۲۳] همان، ۲۴۰
[۲۴] همان، ۱۳۹
[۲۵] همان، ۱۵۷
[۲۶] همان، ۲۲۱
[۲۷] همان، ۱۶۵
[۲۸] همان، ۶
[۲۹] همان، ۲۹۷
[۳۰] همان، ۲۹۹
[۳۱] همان، ۳۰۰
[۳۲] همان، ۳۰۴