۲۱ دی ۱۴۰۳
کد خبر: 4276
۱۲ مفهوم مهم در زندگی امروز - ۲

چرا موسیقی مهم است؟ یادداشت بابک شکوفی

در مجموعه نوشته‌های دوازده‌گانه‌ای که دومین قسمت آن را می‌خوانید، از دوازده مفهوم مهم در زندگی امروز صحبت خواهم کرد که در طول سفرهایم به درک جدیدی از آن‌ها رسیده‌ام. هر قسمت این مجموعه با چند عکس منتخب از آرشیو شخصی‌ام از سفرها همراه خواهد بود که تکمیل کننده‌ی معنای مفهومی و حسی متن است. اهمیت این عکس‌ها به لحاظ انتقال معنای حسی کمتر از متن نیست.

چرا موسیقی مهم است؟ یادداشت بابک شکوفی

بابک شکوفی، معمار- روزی که راز بزرگ دیوان کبیر شمس را فهمیدم، در میانه‌ی شهری بودم که همیشه می‌دانستم رازهای زیادی در سینه دارد. رازهایی که گوشه‌ای آرام خفته‌اند تا روزی که خود را به غریبی یا غریبه‌ای آشکار کنند. آن روز در مولوی‌خانه‌ی استانبول، نقال بر سازش زخمه ‌زد و با لحنی غریب ناله ‌کرد:

مطربِ جان      بیا بزن         

تَن تَنِ تَن       تَنَن  تَنَن

درویشان بر گرد خویش می‌چرخیدند و نقال باز هم دست بر سازش فرود آورد و بلندتر از قبل ناله کرد:

تَن تَنِ تَن      تَنَن تَنَن. به نظر می‌رسید مولوی در اوج بیان حسی از کلمات بامعنا فاصله می‌گیرد و شعرش را به موسیقی مطلق تبدیل می‌کند. چشمم را بستم تا نواها را بهتر بشنوم. وقتی بازش کردم نگاهم به نقش گنبد مولوی‌خانه افتاد و نوری که از بالا به پایین می‌تابید و روی صورت چرخان درویش می‌افتاد. نگاهش کردم. نه من را می‌‌دید نه نقش گنبد بالای سرش و نه حتی کل مولوی‌خانه را، او در شمس‌الشموس غرق شده ‌بود.

آنجا بود که فهمیدم مولوی صندوقچه‌ی تودرتویی از معانی است که آن درونی‌ترین را فقط کسی می‌گشاید که با آن سماع کرده باشد. راز بزرگ دیوان شمس این بود: راز مرا کسی داند که با من چرخیده باشد. مولوی جاری شدن عمیق‌ترین و وسیع‌ترین معانی از روحش به ارواح دیگر را تنها با حرکت به سمت موسیقی ممکن می‌داند و به همین دلیل است که سماع را انتخاب کرده که در آن موسیقی ساز و موسیقی شعر و موسیقی بدن (بدن‌های چرخان) در هماهنگی و همنوایی قرار می‌گیرند تا درهای اشراق گشوده شوند.

46954

مولوی‌خانه، استانبول، ترکیه

او در این جایگاه وارث میراث پیشینیان خود بوده است. کهن‌ترین شاعران ایران اغلب موسیقی‌دان و خنیاگر بوده‌اند و شعر خود را با نوای چنگ و بربط و آواز همراه می‌کرده‌اند. همه‌ی ما حکایت شعرخوانی و چنگ ‌نوازی رودکی را شنیده‌ایم که سلطان را به سودای بوی جوی مولیان، شبانه راهی بخارا کرد.

مولوی همچنین وارث یک میراث فلسفی و تئوریک پربار در حوزه‌ی موسیقی نیز بوده است. از جمله آثار نابغه‌ای چون ابونصر فارابی(موسس فلسفه در ایران بعد از اسلام)  که در کتاب بسیار مهمش موسیقی کبیر1‍‌ برای اولین بار اصول تئوریک موسیقی ایرانی را تدوین و در آن قوانین علمی اصوات و نسبت‌های ریاضی میان آن‌ها را به دقت بیان کرد. فارابی در این کتاب برای نخستین بار اصول توافق و هماهنگی اصوات مختلف با هم (مبحث بسیار مهم هارمونی) را مطرح کرد که پس از او هم ابن‌سینا آن را به طور وسیعی مورد بحث قرارداد.

به همین دلیل مولوی هم برای بیان ضرباهنگ (ریتم) در شعرش، ازسیستمی استفاده می‌کند که فارابی پیش از او ابداع کرده و مبتنی بر استفاده از تَ به جای هجاهای کوتاه و تَن‌  به جای هجاهای بلند است:

گفت من نیز تو را بر دف و بربط بزنم        تَنَ تَن تَن   تَنَ تَن تَن   تَنَ تَن.

 البته مولوی این مانورهای درخشان زبانی به سمت موسیقی خالص را با الفاظ و کلمات دیگری هم بارها انجام داده است2.

آنجا که مولوی اسب روحش را می‌تازاند یعنی مرز ناپیدای موسیقی و زبان، دقیقاً همان جایی است که دانشمندان و دیرین شناسان در قرن اخیر مورد مطالعه‌ی ویژه قرار داده و آن را نقطه عطف تولد گونه‌ی انسان امروزی می‌شناسند. تحقیقات علمی جدید3 در این حوزه نشان می‌دهد که موسیقی و زبان هر دو از یک منبع کهن اولیه نشأت گرفته‌اند. بشر اولیه در ابتدا مانند بسیاری از پستانداران و پرندگان از مجموعه‌ای از آواها و اصوات ابتدایی برای ارتباط با سایر همنوعانش استفاده می‌کرد. این اصوات و آواهای بدوی برای این که بتوانند به قراردادهای معنایی تثبیت شده میان انسان‌ها تبدیل شوند باید به صورت نواها و آواهایی در‌می‌آمدند که قابل تکرار باشند و گوینده بتواند آواهایی را که از حنجره خارج کرده دقیقاً یک‌ بار دیگر عینا تکرار کند. هر آوایی هم برای این که در یاد بماند باید موزیکال باشد یعنی از ضرباهنگ مشخصی تبعیت کند.

پس کهن‌ترین زبانی که انسان ابداع کرد مبتنی بر آواهایی بود که ضرباهنگ خاص خود را داشتند و موسیقایی بودند. سپس بشر اولیه این زبان موسیقایی را در دو شاخه‌ی مختلف زبان گفتاری و موسیقی خالص توسعه و تکامل داد که ساختار این توسعه و تکامل در هر دو شاخه مشابه بود: هر دو از یک ضرباهنگ به عنوان بنیان استفاده می‌کنند سپس در شاخه‌ی موسیقی خالص نت‌های مختلف روی این ضرباهنگ می‌نشینند (ملودی سازی) ولی در شاخه‌ی زبان گفتاری این حروف و سپس کلمات مختلف هستند که روی ضرباهنگ اولیه می‌نشینند.

انسان هر دوی این شاخه‌ها را تکامل و گسترش داد چون به هر دوی آن‌ها برای انتقال معنا نیاز داشت. به زبان گفتاری برای بیان معناهایی که قابل گفتن بود و به زبان موسیقی برای انتقال معناهایی که وسیع‌تر از آن هستند که قابل بیان با کلمات باشند. یعنی موسیقی درک کلی و ناگفتنی بشر است از معنای هستی. فشرده‌سازی تجربه‌ی زیسته است و ناخودآگاهی است که متراکم شده و به صورت شهودی ظهور پیدا کرده است.

در زندگی اجداد ما از چوپانی تا مزرعه، ضرباهنگ کار روزانه در نواهایی که هم‌زمان خوانده می‌شد انعکاس می‌یافت و موسیقی در همه‌ی ابعاد زندگی آنها از ازدواج تا تدفین مردگان و حتی شفای بیماران نقش مستقیم داشت. بازمانده‌ی مورد آخر به صورت مراسم پُرخوانی (پری‌خوانی) و مراسم زار تا همین امروز هم در ایران رواج دارد.

در دیرین‌ترین آیین‌های شناخته شده در ایران نیز (از جمله آیین مهر)، موسیقی نقش اساسی داشته‌ است. حتی کهن‌ترین بخش اوستا (گات‌ها) شکل سرود و ترانه دارد. در بخش اساطیری شاهنامه‌ی فردوسی زمانی که کیخسرو (به عنوان نماد دانایی و خرد) دریافت معنای رازی را از خداوند طلب می‌کند به مدت پنج هفته سماع می‌کند:    

چنین پنج هفته خروشان به پای                همی بود بر پیش گیهان خدای

تقریباً در مناسک همه‌ی شاخه‌های مختلف عرفان ایرانی  موسیقی حضور داشته است و امروزه هم در شادترین و حزن‌انگیزترین مناسک آیینی ایرانیان حضور دارد. بشارت فرا رسیدن نوروز در حرم رضوی مشهد با نواختن آهنگ تحویل سال از نقاره‌خانه‌ی حضرتی انجام می‌شود که تداوم یک سنت صدها ساله در همین مکان است. در تاسوعا و عاشورا هم سازهایی از قبیل طبل و سنج حضور پر رنگی دارند و از آن‌ها مهم‌تر نوحه‌های جانسوزی است که توسط یک ساز انسانی یعنی حنجره و گلو نواخته شده و بر زمینه‌ی سینه زنی ‌های موزون و ریتمیک می‌نشیند.

ارتباط تنگاتنگ موسیقی و آیین‌ها در بسیاری از معماری‌های آیینی نیز نمود ویژه‌ای دارد. یکی از این نمونه‌ها مقبره‌ی شیخ صفی‌الدین در اردبیل است که همیشه حس‌هایی غریب و جادویی در من برمی‌انگیخته ‌است. از گنبد الله الله گرفته تا صحن شهیدگاه که مدفن کشته‌شدگان جنگ چالدران است. ولی نقطه عطف این مجموعه مکانی است که امروزه چینی‌خانه نامیده‌ می‌شود و در ابتدا جایی  بوده که قزل‌باشان در آن سماع می‌کرده‌اند. معماری سقف این مکان به طور جالب توجهی هماهنگ با این مناسک و بر اساس اجرای موسیقی در آن شکل گرفته است. آن‌چه که در نگاه اول ممکن است مقرنس‌های سقف به نظر برسند در واقع یک پوسته‌ی سه بعدی آکوستیک و متخلخل بوده که با استادی با سازه‌ی اصلی هماهنگ شده است.

62272

چینی‌خانه،  مقبره شیخ صفی، اردبیل، ایران

ولی شاید یکی از قوی‌ترین نمونه‌های فضای مخصوص اجرای موسیقی در بناهای دینی که تابحال دیده‌ام اودئون آتن باشد که یک فضای همگانی برای اجرای موسیقی و نمایشهای آیینی موزیکال در دل یک مجموعه‌ی بزرگ دینی و آیینی (آکروپلیس آتن) است. این فضا که در حاشیه‌ی معابد قرار گرفته و رو به شهر دارد در عهد باستان نقش اجتماعی بسیار مهمی به عنوان حلقه واسط میان مجموعه‌ی آکروپلیس و شهر آتن بازی می‌کرد.

79895

ادئون، آکروپلیس، آتن، یونان

اگر بخواهم به اهمیت جایگاه اجتماعی موسیقی و نقش  تعادل‌بخش آن در جامعه اشاره کنم شاید بهترین نمونه‌ کوبا باشد که در یکی از آخرین سال‌های حیات فیدل شانس آن را داشتم که به آن‌جا سفر کنم. در آن سال‌ها اکثر کوبایی‌ها زندگی مادی بسیار محدود و تا حدی فقیرانه‌ای داشتند ولی با این حال در مجموع آرام بودند. یکی از مهم‌ترین دلایل آرامش اجتماعی که علی‌رغم فقر نسبی در کوبا وجود داشت حضور قوی موسیقی در همه‌ی سطوح اجتماعی بود به‌نحوی که احساس می‌کردی از پیر و جوان همیشه و در همه حال منتظر یک اشاره هستند تا به رقص درآیند. موسیقی ملی در کوبا یک سازه‌ی اجتماعی مهم و تعادل‌بخش است.

جدا از حوزه‌‌ اجتماعی، در حوزه‌ی شخصی و فردی هم موسیقی از یک نقش متعادل‌کننده و نجات‌بخش غیرقابل انکار برخوردار است. آیا شما هم این تجربه را داشته‌اید که در عمیق‌ترین شادی‌ها یا غم‌هایتان ناگهان احساس کنید آهنگی قدیمی در پس ذهن‌تان شروع به نواختن می‌کند؟ در مورد من این اتفاق گاهی می‌افتد. مثلاً یکی از آهنگ‌هایی که در موقع شنیدن غیرمترقبه‌ی یک خبر خیلی خوب ممکن است ناخودآگاه در سرم شروع به نواختن کند از آهنگ‌های فیلم قدیمی موزیکال4 " My fair lady " است که سال‌ها پیش به نام بانوی زیبای من به همراه همه آهنگ‌هایش به فارسی دوبله شد. داستانش با بحث‌هایی که در ابتدای این مقاله درباره‌ی ارتباط تنگاتنگ موسیقی و زبان مطرح کردم نزدیک است. ماجرای فیلم به طور خلاصه از این قرار است که پرفسور هنری هیگینز (رکس هریسون) که استاد آواشناسی است با دوست زبان‌شناسش پروفسور پیکرینگ شرط‌بندی می‌کند که می‌تواند یک دختر بسیار عامی که دستفروش خیابانی است (آدری هپبورن) را تنها و تنها از طریق آموزشهایی معطوف به تغییر لحن و موسیقی زبان تبدیل به دختری کند که در یکی از مهمانی‌های درباری هیچ‌کس در تبار اشرافی‌اش شک نکند که در انتها هم موفق می‌شود.

من این فیلم را اولین بار در هفت سالگی دیدم و تا سال‌ها بعد تنها خاطره‌ای محو از آن در ذهنم باقی بود ولی  آن صحنه‌ای که خوب به خاطرم مانده بود آواز خوانی پدر آدری هپبورن در خیابان بود که حس عجیبی از سرخوشی جسورانه و فارغ از ترس‌های دنیا را القا می‌کرد. نوعی سرخوشی فارغ‌البال اپیکوری که سال‌ها قبل از آن که از فلسفه‌ی اپیکور چیزی شنیده باشم، معنای حسی آن را با قدرت القا کرد.

آهنگ"  With a little bit of luck  "که با نام "اگه یه  جو شانس داشتیم" با صدای زنده‌یاد فرهاد مهراد در آن فیلم خوانده شد ترجیع‌بندی دارد که به صورت " اگه یه جو شانس... اگه یه جو شانس..." در بخش‌های مختلف تکرار می‌شود. تا سال‌ها بعد که دوباره این فیلم را دیدم و حتی بعدتر چیز زیادی از شعر این آهنگ در خاطرم نماند و فقط همان ترجیع‌بند "اگه یه جو شانس" را در خاطر داشتم که در لحظاتی مثل رسیدن یک خبر عالی در گوشم خوانده می‌شد. مثلاً وقتی می‌شنیدم کارزار نجات باغات تهران از برج سازی موفق شده یا پارک مهمی(مثلاَ قیطریه!) از تخریب رهایی یافته یا ما در وقت اضافه به جام جهانی صعود کردیم ناگهان فرهاد در گوشم می‌خواند: مشکلت هر چی بود تو دنیا...با یه جو شانس میره از این دنیا! ... با یه جو شانس... با یه جو شانس...هیچ غمی نداشتیم...

این آهنگ مثل پلی مستقیم در فضا-زمان من را به درک خاطره‌ی سرخوشی فارغ‌البال در یک پسر هفت ساله می‌برد و حتماَ شما خوب می‌دانید که حفظ تعادل روحی در این جهان پرآشوب چقدر منوط به ایجاد پل‌های حسی موفق به ذخایر ناب کودکی است. موسیقی همیشه پل‌های قوی به گذشته می‌زند. البته این هم هست که به قول فرانتس کافکا: "باید از موسیقی ترسید چون نمی‌دانی قرار است تو را به کدام قسمت خاطراتت ببرد".

موسیقی چنان عمیق و قابل تأمل است که حتی اگر تنها در چارچوب فیزیک محض آن را تحلیل کنید می‌تواند به نتایج حیرت‌انگیز منتهی شود. از لحاظ فیزیکی موسیقی از مجموعه‌ای از صداها تشکیل شده و هر صدا (نت) نیز نتیجه‌ی یک ارتعاش خاص است. یعنی موسیقی مجموعه‌ای از ارتعاشهاست. در فیزیک مدرن گاهی گزاره‌هایی مطرح می‌شود که اگر بخواهید از آن تفسیر فلسفی کنید می‌تواند حیرت‌انگیز باشد مثلاً می‌دانیم که طبق فرمول معروف اینشتین E=mc2  مرز مشخصی میان ماده و انرژی وجود ندارد زیرا C2  (سرعت نور به توان دو) تنها یک ضریب است و جزو عناصر اصلی معادله نیست و می‌توان با تغییر مقیاس اندازه‌گیری سرعت آن را به عدد یک تبدیل و از معادله حذف کرد. به این ترتیب به فرمول E=m می‌رسیم یعنی ماده همان انرژی است (شاید شکلی از انرژی بسیار فشرده یا چین‌خورده). از طرف دیگر مطابق نظریه‌ی ریسمان5  String theory الکترون‌ها و پروتون‌ها که اجزای سازنده‌ی اتم را تشکیل می‌دهند خود از اجزایی کوچک‌تر به نام کوارک‌ ساخته شده‌اند و کوارک‌ها نیز خود از ریسمان‌های ارتعاش‌کننده‌ای از انرژی تشکیل شده‌اند. پس با توجه به این‌که اتم‌ها اجزای بنیانی بدن ما را تشکیل می‌دهند:

ما اتم هستیم.

ما الکترون هستیم.

ما کوارک هستیم.

ما ریسمان انرژی هستیم.

ما ارتعاش هستیم.

ما موسیقی هستیم.

ما                                                                                                      

موسیقی هستیم.

 

خبر مرتبط

۱۲ مفهوم مهم در زندگی امروز - 1

چرا سفر مهم است؟ یادداشت بابک شکوفی

در مجموعه نوشته‌های دوازده‌گانه‌ای که اولین قسمت آن را می‌خوانید، از دوازده مفهوم مهم در زندگی امروز صحبت خواهم کرد که در طول سفرهایم به درک جدیدی از آن‌ها رسیده‌ام. هر قسمت این مجموعه با چند عکس منتخب از آرشیو شخصی‌ام از سفرها همراه خواهد بود که تکمیل کننده‌ی معنای مفهومی و حسی متن است. اهمیت این عکس‌ها به لحاظ انتقال معنای حسی کمتر از متن نیست.

 

پی‌نوشت‌ها:

1- ابونصرفارابی (قرن نهم-دهم میلادی)، "الموسیقی الکبیر"، ترجمه: مهدی برکشلی(1376) ، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی

2- موذنی، علی محمد، انصاری، هادی.(بهار و تابستان 1396)، "موسیقی اصوات در مثنوی و غزلیات مولانا"، مجله ادب فارسی

3- والین،نیلز و دیگران. (1388)،"ریشه های موسیقی"، ترجمه: اشراق،پرتو، تهران: انشارات ناهید

4- کیوکر،جرج (1964)، بانوی زیبای من، کمپانی برادران وارنر

5- زیمرمن جونز، اندرو."نظریه ریسمان"، ترجمه: ذوقی،مریم (1394)، تهران: نشر آوند دانش

دیدگاه شما
منتخب سردبیر