چرا کنشگران اجتماعی خودنمایی می‌کنند؟

واژهٔ «خود نمایی» در زبان فارسی، به سرعت ما را به سوی یک بار و پیش‌داوری ارزشی منفی می‌کشاند که با تعداد زیادی از واژگان، مفاهیم و کنش‌های اجتماعی در جامعه کنونی‌مان و همچنین با پیشینه‌ای طولانی در تاریخ ادبی و حافظه گذشته‌مان خوانایی دارند. این گرایش لزوما ما را از دیدگاه‌های علمی که در این زمینه مطرح شده‌اند دور کرده و به اندیشه‌ای عامیانه در این حوزه که با کلماتی چون «تظاهر» ، «ریا» ، «دورویی» و غیره خود را بروز می‌دهد، نزدیک می‌کند.

چرا کنشگران اجتماعی خودنمایی می‌کنند؟

ناصر فکوهی؛ انسان‌شناس:

واژهٔ «خود نمایی» در زبان فارسی، به سرعت ما را به سوی یک بار و پیش‌داوری ارزشی منفی می‌کشاند که با تعداد زیادی از واژگان، مفاهیم و کنش‌های اجتماعی در جامعه کنونی‌مان و همچنین با پیشینه‌ای طولانی در تاریخ ادبی و حافظه گذشته‌مان خوانایی دارند. این گرایش لزوما ما را از دیدگاه‌های علمی که در این زمینه مطرح شده اند دور کرده و به اندیشه‌ای عامیانه در این حوزه که با کلماتی چون «تظاهر» ، «ریا» ، «دورویی» و غیره خود را بروز می‌دهد، نزدیک می‌کند.

اما نگاه علمی به مفهوم خودنمایی را می‌توان در واژگان و مفاهیم دیگری جست و پیش از هر چیز در نیاز به «خود» بودن یا شاید لازم باشد بگوئیم اصولا نیاز به «بودن».

در جهان کنونی یعنی در جهانی که پس از انقلاب صنعتی به وجود آمده، و پیش از آنکه انقلاب اطلاعاتی رویکردها، تعاریف و مفاهیم ما را به کلی به هم بریزد، «وجود» هر چه بیشتر و بیشتر در معنای «اجتماعی» آن (گزلشافت) و نه در معنای «جماعتی» آن (گماینشافت) مطرح است. به عبارت دیگر، برخلاف جهان پیش صنعتی که در آن «تعلق » به یک طایفه، قبیله، مذهب، ارباب و… مشخص می‌کرد که هر کس «کیست» و این تعلق لزوما و به ویژه در گروه‌های کوچک این جهان (روستا و شهرهای کوچک) نیازی به بروز بیرونی و مادی نداشت و از طریق روابط «چهره به چهره» تعین می‌یافت، در جهان مدرن، بسیاری از افراد و شاید بتوان گفت اکثریت آنها، برای آنکه بگویند «کیستند» و حتی در بسیاری موارد برای آنکه «بدانند» کیستند، نیاز به آن دارند که «نشان دهند» کیستند.

ایروین گافمن با نظریه صحنه پردازی خود، هانری لوفبور با نظریه زندگی روزمره، ژان بودریار با نظریه شبیه سازی، ژرژ بلاندیه با نظریه «نمایشی شدن» ، گی دوبور با نظریه «جامعه نمایش»، پیر بوردیو با نظریه «تمایز»، داوید لوبروتون و میشل مافزولی با نظریات خود درباره «بدن» و بسیاری دیگر از نظریهپردازان معاصر هر یک به نوعی تلاش کردهاند بر این مفهوم کلیدی تاکید کنند که انسان مدرن و هرچه بیشتر و به ناگزیر ، جهانشمول، چاره ای جز آن ندارد که هویت خود را از طریق بروز آن در قالب هایی «نمایانده» شده و «بازنمایانده شده» به اثبات برساند و گاه حتی این «اثبات» باید برای خود او و نزدیکترین کسانش نیز انجام بگیرد.

دیدگاه شما
منتخب سردبیر