بازخوانی تجربه اروپایی حل معضل مسکن - بخش اول
دکتر شهرام حسینآبادی، دانشآموخته و استاد تاریخ شهر و معماری و عضو هیئتعلمی گروه تاریخ و تئوری معماری و شهر دانشگاه استراسبورگ که در حوزه مسکن نیز مطالعات گسترده و منسجمی دارد، ضمن تشریح تجربه تاریخی اروپا در این حوزه، به بیان جزئیات پنج رویکرد مختلف که در دهههای گذشته مبنای سیاستگذاری بخش مسکن در قاره سبز بوده، پرداخته و در نهایت با ذکر چند توصیه، به دولت و مجلس هشدار میدهد که از تکرار تجربیات شکستخورده کشورهای دیگر و اتلاف منابع پرهیز کنند. «انبوهسازی مسکن» توسط دولت و «ویلاییسازی» در قالب توسعه افقی شهرها بدون درنظرگرفتن ملاحظات ضروری آن که با هدف تأمین مسکن در استطاعت برای طبقات درآمدی پایین در لایحه برنامه هفتم گنجانده شده، از جمله همین تجربیات شکستخورده است که باید از تکرار آنها خودداری کرد.
نجمه رجب: فصلی از برنامه هفتم توسعه مربوط به موضوع «مسکن» است. تأمین مسکن در استطاعت، مهمترین شعاری است که دولت سیزدهم به واسطه آن روی کار آمد و انتظار میرفت برنامهریزی برای تحقق آن در لایحه برنامه هفتم توسعه از یک چارچوب منسجم برخوردار باشد. اما به اعتقاد بسیاری از صاحبنظران چنین چارچوبی در تعیین اهداف کمی و کیفی فصل مسکن وجود ندارد و به همین دلیل حتی مجلس نیز از تصویب بخشهایی از لایحه مذکور بهرغم چکشکاری و اصلاح در کمیسیون تلفیق سر باز زد تا در وقت دیگری دوباره بررسی شود. ضعف در سیاستگذاری برای بخش مسکن صرفا به لایحه برنامه هفتم باز نمیگردد و در برنامههای پیشین نیز هدفگذاری و برنامهریزی در این بخش مبتنی بر نسخههای قدیمی و منسوخ دیگر کشورها همواره اصالت بیشتری داشته است؛ اما در برنامه هفتم موضوع از این نظر اهمیت مضاعف پیدا کرده و در کانون توجه صاحبنظران قرار گرفته است که از یکسو تجربه اجرای شش برنامه قبلی باید چراغ راه دولتمردان در نگارش برنامه جدید میبود و از سوی دیگر مسکن در طول سالهای اجرای برنامه ششم با یک جهش تاریخی و بیسابقه قیمت روبهرو شد که سیاستگذار را ناگزیر میکند از آزمون و خطا پرهیز کرده و سراغ مدلی برای ورود به معضل تأمین مسکن برای اقشار نیازمند حمایت برود که کارایی آن قطعی باشد. به این ترتیب هر نوع «آزموده را آزمودن» در این مقطع زمانی که حتی قشر متوسط جامعه نیز دیگر استطاعت کافی برای ورود به بازار مسکن و انجام بزرگترین معامله دوره حیات خود را ندارد، خطایی نابخشودنی است. با این همه در برنامه هفتم همچنان پارهای از رویکردهای مسئلهساز برای تأمین مسکن پیشنهاد شده که از نگاه صاحبنظران این حوزه نیازمند بازنگری جدی است. در همین زمینه دکتر شهرام حسینآبادی، دانشآموخته و استاد تاریخ شهر و معماری و عضو هیئتعلمی گروه تاریخ و تئوری معماری و شهر دانشگاه استراسبورگ که در حوزه مسکن نیز مطالعات گسترده و منسجمی دارد، ضمن تشریح تجربه تاریخی اروپا در این حوزه، به بیان جزئیات پنج رویکرد مختلف که در دهههای گذشته مبنای سیاستگذاری بخش مسکن در قاره سبز بوده، پرداخته و در نهایت با ذکر چند توصیه، به دولت و مجلس هشدار میدهد که از تکرار تجربیات شکستخورده کشورهای دیگر و اتلاف منابع پرهیز کنند. «انبوهسازی مسکن» توسط دولت و «ویلاییسازی» در قالب توسعه افقی شهرها بدون درنظرگرفتن ملاحظات ضروری آن که با هدف تأمین مسکن در استطاعت برای طبقات درآمدی پایین در لایحه برنامه هفتم گنجانده شده، از جمله همین تجربیات شکستخورده است که باید از تکرار آنها خودداری کرد. او با نگاهی به تجربه دیرپای جهانی در پاسخ به معضل تأمین مسکن، گفت: مسکن به عنوان یک مسئله در کشورهای پیشرو، از زمان انقلاب صنعتی و بهطور مشخص از ثلث نخست سده نوزدهم همواره مطرح بوده و در مقاطعی به معضل و بحران تبدیل شده است. در نتیجه میتوان گفت که نزدیک به دو قرن تجربه، اغلب به شکل آزمون و خطا، در پاسخ به این مسئله در کشورهای توسعهیافته اروپایی انباشته شده که آشنایی با آن میتواند چراغی فراراه کشورهای در حال توسعه باشد؛ البته نه لزوما در راستای گرتهبرداری و الگوگیری مستقیم؛ چراکه بستر و موقعیت هر کشور و بلکه هر شهر، بسته به شرایط و ساختار اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و نیز بافت جمعیتی، راهحلهای کموبیش ویژه خود را میطلبد. با این حال خرد حکم میکند که خود را از آشنایی با تجربه دیگرانی که چه بسا با مشکلات امروز ما پیش از این رویارو بودهاند، محروم نکنیم.
به گفته حسینآبادی به لحاظ تاریخی در اروپا، پنج برهه یا مرحله در تحول تولید مسکن بهطور ویژه برای اقشار فرودست و دهکهای پایین درآمدی، از حدود سالهای ۱۸۳۰ تا امروز وجود داشته است. او توضیح داد: با توسعه صنعتی کشورهای اروپایی، تراکم جمعیت در شهرهای بزرگ که میزبان کارخانهها و مراکز صنعتی بودند، به معضل کمبود مسکن و شرایط نامناسب زیست کارگران انجامید و پیامد آن به شکل گسترش بیماریهای واگیر و افزایش آمار مرگومیر مشهود شد. این وضعیت واکنش جامعه روشنفکری را برانگیخت که از آن جمله میتوان به گزارش فریدریش انگلس درباره طبقه کارگر در انگلستان در سال ۱۸۴۵ و سه سال بعد گزارش مشابهی از آدولف بلانکی در فرانسه اشاره کرد. به این ترتیب نخست در انگلستان و سپس فرانسه و آلمان در نیمه دوم قرن نوزدهم، شاهد پدیده دوگانهای هستیم؛ از یکسو پاکسازی و نوسازی شهرها و تراکمزدایی از محلات مرکزی که نمونه معروفش تحولات شهری است که اوژن هوسمان در پاریس با حمایت و فرمان ناپلئون سوم به اجرا گذاشت و الگوی دیگر شهرهای بزرگ اروپایی هم قرار گرفت. از سوی دیگر ساخت شهرکهای کارگری که تا حدودی مبتنی بر نوعدوستی پدرسالارانه صنعتگران بزرگ قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بود. این صاحبنظر حوزه معماری و شهرسازی و پژوهشگر بخش مسکن با بیان اینکه این شهرکها اغلب در حد فاصل مراکز شهری و کارخانهها احداث شدند، گفت: شهرکهای کارگری به صورت محلاتی عمدتا متشکل از خانههای تکخانوار با یک باغچه کوچک شکل گرفت و هر خانواده امکان کاشت و تولید سبزی و صیفی مورد نیاز خود را داشت؛ نمونه مشهور آن نیز شهرک کارگری شهر مولوز فرانسه است که در سالهای ۱۸۵۰ ایجاد شد. (تصویر اصلی)
پایان نگاه سنتی به تأمین مسکن
حسینآبادی با بیان اینکه با رشد جمعیت و توسعه شهرها در آغاز سده بیستم، تولید سنتی مسکن دیگر پاسخگوی نیازهای روزافزون نبود، توضیح داد: در این زمان بخش دولتی ناچار به دخالت در امر ساخت مسکن شد. البته این مداخله در کشورهای گوناگون شکل و مکانیسم متفاوتی به خود گرفت؛ مثلا در فرانسه که پس از پایان جنگ جهانی اول با بحران کمبود مسکن روبهرو بود، شهرداریها دفاتر ویژهای برای ساخت مسکن ارزانقیمت ایجاد کردند و با کمک مستقیم دولت به احداث محلههای جدید پیرامون شهرهای بزرگ پرداختند. به گفته حسینآبادی، به لحاظ شهرسازی این ساختوسازها اغلب تعبیر خاصی بودند از ایده «باغشهر» که ابنزر هوارد انگلیسی در آغاز قرن بیستم آن را نظریهپردازی و به صورت محدود پیاده کرده بود. اما برخلاف ایده اولیه باغشهر که قرار بود واحد اجتماعی مستقلی بین شهر و روستا باشد و در نتیجه بهرهمند از مزایا و مصون از مشکلات هر دو، در کشورهای مختلف این ایده به صورتهای متفاوت اجرا شد و به فرمهای شهری گوناگون انجامید. مثلا در آلمان و سوئیس عموما به صورت مجتمعهای ویلایی یا کمتراکم تحقق پیدا کرد که همان ایدهآل خانه تکخانوار بهرهمند از باغچه و فضای سبز خصوصی بود؛ درحالیکه در فرانسه اغلب به شکل محلات نو یا واحدهای همسایگی درآمد که ترکیبی بودند از مجموعههای آپارتمانی (ساختمانهای ۵ تا ۶ طبقه) و تعداد کمتری خانههای شخصی و البته از فضای سبز عمومی و تأسیسات اجتماعی و فرهنگی (مدرسه، کلیسا، زمین بازی کودکان و غیره) نیز برخوردار بودند.
«باغشهر»؛ فرصت یا تهدید؟
به نظر میرسد ایدهای که دولت در قالب «توسعه افقی شهرها» و «ویلاییسازی برای تأمین مسکن حمایتی» در قالب برنامه هفتم توسعه دنبال میکند، الهامی از تجربهای است که یک سده قبل در دنیا تجربه و البته منسوخ شده است. حسینآبادی در این مورد خاطرنشان کرد: این باغشهرها که امروز در آستانه صدسالگی هستند، به سبب طراحی و ساخت باکیفیت و بهرهمندی از فضاهای سبز و امکانات شهری و اجتماعی، هنوز از پرطرفدارترین گونه خانههای تولیدشده در قرن گذشته در قشر میانه جامعه هستند به گونهای که حتی برخی از آنها به دلیل موقعیت جغرافیایی و مزایای شهری، به مرور دچار پدیده «بورژوانشینی» شده و کارکرد خود را به عنوان مسکن حمایتی از دست دادهاند. از اینرو ممکن است در ایران نیز اجرای گونهای بومیشده از مدل باغشهر به تجربهای موفق بینجامد، مشروط بر اینکه مجموع نیازهای شهری و اجتماعی (فرهنگی و اقتصادی) برای ایجاد محلههای کموبیش مستقل با کاربریهای گوناگون مورد توجه قرار گیرد و به لحاظ معماری، کیفیت فرم و ساخت با تنوع گونهشناختی مسکن (خانه ویلایی و آپارتمانی) ترکیب شود و در نهایت در واگذاری این واحدها شیوهای اعمال شود که همآمیختگی اقشار میانه و فرودست تأمین شود تا هم این بخشها به محلات صرفا فقیرنشین بدل نشود و هم هدف سیاستگذار مبنی بر تأمین مسکن حمایتی نقض نشود. در این صورت است که این باغشهرها به محله سکونت طبقات فرادست و خانههای دوم این قشر تبدیل نخواهد شد.
«مسکن مهر»؛ بدل نسخه فرانسوی
آنگونه که این صاحبنظر حوزه معماری و مسکن تشریح میکند، سومین مرحلهای که کشورهای اروپایی در سیر تحول تولید مسکن پشت سر گذاشتهاند، دوران پساجنگ جهانی دوم است که بین سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۷۵ با دوره 10 ساله بازسازی ویرانیهای جنگ و سپس با دو دهه شکوفایی اقتصادی و پیشرفت صنعتی چشمگیر همزمان بوده است. در این دوره نیز کمبود مسکن، با رشد زاد و ولد پس از جنگ، بهسرعت به معضل مهمی تبدیل شد و مداخله بخش دولتی را ناگزیر کرد. به این ترتیب در انگلستان شهرداریها همچنان در امر ساختوساز سرمایهگذاری مستقیم کردند؛ در کشورهای اسکاندیناوی شرکتهای تعاونی، و در هلند انجمنهای غیرانتفاعی متولی امر خانهسازی شدند. در فرانسه نیز سازمانهای مختلفی ایجاد شد که با حمایت صندوقهای دولتی به تولید انبوه مسکن با روشهای صنعتی و اجزای پیشساخته و ارزانقیمت در محدوده پیرامونی شهرها و گاه به فاصله دور از محلات مرکزی پرداختند. این سازمانها که با مشارکت بخش خصوصی تأسیس و به «موجران اجتماعی» معروف شدند، در ازای رعایت استانداردهای ارائهشده از سوی وزارتخانه متولی مسکن و به شرط عرضه مسکن تولیدشده با اجارهبهای اندک به طبقات کمدرآمد، از کمکهای ویژه دولت و شهرداریها مانند واگذاری زمین و وام کم یا بدون بهره استفاده میکردند. حاصل سیاست و راهبرد تولید انبوه و ارزانقیمت مسکن، پدیدهای است که به عنوان «مجتمعهای عظیم مسکونی» شناخته میشود. در ایران نیز تجربه انبوهسازی مسکن با مداخله دولت البته با هدف اصلی تأمین خانه ملکی و نه استیجاری، از حدود دو دهه قبل با تعریف پروژه مسکن مهر در دولت نهم شکل گرفت؛ اما تفاوت مهم میان تجربه داخلی و خارجی از یکسو در میزان مشارکت بخش خصوصی در این پروژهها و به تعبیر دیگر سطح مداخله دولت بوده است و از سوی دیگر این نسخه نیز برای حل معضل مسکن دوام زیادی نداشت، چراکه خیلی زود پیامدهای ناگوار اجتماعی و شهری آن آشکار شد. حسینآبادی در اینباره توضیح داد: در شرایطی که ۲۰ درصد از جمعیت فرانسه در سالهای ۱۹۵۰ دچار مشکل مسکن بودند و در خانههای غیراستاندارد زندگی میکردند، این شیوه خانهسازی با تولید سالانه بیش از ۵۰۰ هزار واحد مسکونی، به رفع نیاز فوری جامعه کمک شایانی کرد، اما خیلی زود مشکلات این مدل نیز آشکار شد. هرچند این مجتمعهای بلندمرتبه اغلب با پیروی از اصول منشور آتن و در واقع بر پایه ایده «برخورداری حداکثری از نور آفتاب» و «هوای پاک» به منظور تندرستی ساکنان طراحی شدند و اغلب به لحاظ نقشه و معماری، خاص و ویژه محسوب میشدند، اما با این حال، این شهرکها اکثرا دچار مشکلاتی از قبیل دوری از مراکز شهری و بیبهرگی از تنوع کاربریها، وسعت محوطه بیرونی نسبت به مقیاس انسانی و عدم ایجاد حس تعلق در ساکنان، فرسودگی زودهنگام مصالح ارزانقیمت کاربردی، فقدان آمیختگی اقشار اجتماعی که با تراکم تدریجی جمعیت مهاجر خارجی و عموما کم یا بیدرآمد بودند و از اینرو بهتدریج به نوعی «گتو» (زاغهنشینی) یا به تعبیر دیگر به محلههای تبعیضآلود و مشکلزا بدل شدند.
توصیفی که این دانشآموخته معماری از مشکلات مجتمعهای مسکونی ساختهشده در حاشیه شهرهای بزرگ برای تأمین مسکن کمدرآمدها ارائه کرده است، برای هر ساکن و حتی هر ناظری که فقط تجربه بازدید از پروژههای مسکن مهر در شهرهای جدید را داشته باشد، آشناست. از طرفی در ایران نحوه توزیع یارانهها سبب شده مصرف «انرژی» مسئله جدی هیچ خانوادهای حتی از پایینترین طبقات درآمدی نباشد. اما در کشوری مثل فرانسه مجتمعهای عظیم مسکن حمایتی به دلیل عدم عایقسازی حرارتی با هدف کاهش هزینه ساخت، در رده بسیار پرمصرف قرار گرفته تا جایی که برای توصیفشان از اصطلاح «آبکش حرارتی» استفاده میشود! نکته حائز اهمیت این است که در فرانسه این نوع از خانهسازی نزدیک یکچهارم کل موجودی مسکن را تشکیل داده است، درحالیکه بحرانهای ناشی از توسعه بیحد و حصر این نوع مجتمعهای مسکونی از سالهای ۱۹۷۰ به موضوع پژوهش و مطالعات گوناگون، بهویژه از جنبه جامعهشناسی، در این کشور تبدیل شده و امروزه پژوهشگران و سیاستگذاران عرصه معماری و شهرسازی در تلاشند تا پاسخ مناسب اقتصادی و زیستمحیطی برای نوسازی و جلوگیری از اتلاف انرژی در این خانهها بیابند. اقداماتی از قبیل تغییر در و پنجره و عناصر بنا، عایقسازی بیرونی کل ساختمان و گاه تخریب کامل و بازسازی مجتمع از جمله این راهکارهاست.